شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از چشم های توفقط یک جفت در دنیا وجود داردتک و بی نظیر؛دست نیافتنی و بی انتها؛تو بیا ...تمام تیله های سیاه دنیا را نشان من بدهتمامِ چاله هایِ عمیقِ را هم؛عاشق هیچ کدام نمی شومحتی اگر کپی برابر اصل باشند....
چشم های تو درهای پشتی آسمان اندمحلِ عبور و مرور خداچشم های تو همان درهایی ستکه خدااز آن به قلب آدمیان می آید .......
چشم های تو نامه هایی ست که خدا برایم نوشتهو مژه هایت دست خطشبه دستم که می رسداول میبوسمشدوم میبوسمشو هزاربار بعد هم همینطور نخوانده میبوسمشخواندن ندارد کهمگر خدا جز دوستت دارمچه چیز دارد که به آدم بگویدمگر خدا جز دوستت دارمچه چیز برای آدم می نویسد ......
در چشم های توهزار شجریان...ربنا میخواند !!!...
چقدر... چقدر جای من... در بین کتاب های تاریخ... خالی ست...!!! بس که... با چشم های تو... جنگیده ام......
"عصر تابستان" است، آی می چسبد چشمهای توبنشین، میخواهم دلی به دریا بزنم...!...
"صبح" که می آید سلام گوشه ای کِز می کند حریف چشم های توبوسه است و بس !مریم رضایی حامی...
همین بوسه هاکه بوی دهان های مختلف می دهدبرای چشم های تو بهتر است.این روزها که شاعر نیستمو آن روزها که شاعر نبودممی دانستمنام زیبای بعضی از خیابان ها، فقطبرای فروختن قرارهای عاشقانهخوب است ....
دلم بچه گربه ای ست گوشه گیر و خجلکه از نگاه تو می ترسد...نمی دانم...شاید هم، چشم های تو سگ دارد...!...
ماندن یا نماندنسوال این استآی که چشم های تو میگویند؛ بمان !می مانمحتی اگر جهان رابر شانه های خسته ی من!آوار کرده باشی......
خورشیدچشم های توست..منظومه رااشتباه چیده اند......
من دریا را باور دارم و چشم هایِ تو سرچشمه دریاهاست ...️...
رو به هر راهی که می روم...رو براه توام...️رو به راه سرزمین آغوش تو...رو به راه چشم های تو...من ...حالِ دلم همیشه با تو روبراه است......
فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم..بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهی....تنها تو مجسم می شوی روبرویم...!!...
بیا یک روز تا انتهای ای جنگل بدویم تا خودمان را گم کنیم... بگذار بگویند دختر یدالله چشم سفید است... من که شاهدم سیاه تر از چشم های تو رنگی نیست...!...
تمام دنیاے من تو یڪ جملہ خلاصہ میشہچشم هاے تو ️️️...
فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم...بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهیتنها تو مجسم می شوی روبرویم...!!️️️️...
دموکراسی بین من و تواین است ...که همیشه ودر همه چیز...حق با چشم های توست️!...
جهان با دکمه ی پیراهن من شروع می شودهیچ زنی در چشم های توبه اندازه ی منگریه نکرده استو تنها من می دانم که خون قاعده گیتنها قاعده ی زیستن بودتا خونی ریخته نشودزمین بارور نخواهد شدمن باکره می میرمحتی اگر هزاران کودکنام مادرشان آیدا باشد...
فقط چشم های تو مانده در یادم و صدایت در گوشم...بگو چگونه دیوانه نباشم وقتی با هر صدایی یا هر نگاهیتنها تو مجسم می شوی روبرویم...!!...
بگذار ، بگویند: تو را دوست دارم مگر، دیوانگی شیرین نیست،براے چشم هاے تو؟!...
بوسه باشد برای فردا...من با شبِ چشم های تو...️حرف ها دارم.حرف ها... ️️️...
تو که آمدی، دل مردابی ام آبستن عشق شد و همه ی این عشق از قافیه و شعر ِ چشم های تو، آبرو گرفت....
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعیدر شأن چشم های تو پیدا کنم، نشد...
به سربلندی هیچ سربازی فکر نمی کنموقتی که سرزمین مادری ام در چشم های تو جا ماندهدر چشم های توکه تکلیف هر دیوانه ای رابا ماه روشن می کند...
قافیه اول تا آخرچشم های تو...
صبح آغاز ماجرای جدیدی ست،از دوست داشتنمان وقتی، طلوع چشم های توشهر دلم را گرم می کند.. ️️️...
پاییز باران شعرو جنون..بهانه اند که از تو بگویم،مقصد چشم های توست️ ....وگرنه من کجا و شعر گفتن کجا؟!...
چشم های تو وقت زیادی از خدا گرفت!اگر آفریده نمی شدی زیبایی بیشتریبه کوه به دریا به جنگل می رسید...️️️...
من به خورشید ایمانی ندارمچشم های تودست های تونفس های توآغوش توو صدایت که طنین می شود در گوشِ منایمانِ من استو این چنین عاشقانه گفتنم از برکت ِ صبح بخیر های توست جانِ من ️️️...
ادامه ی چشم های تو...می شود دریا...می شود اقیانوس...و من قایق بی پارویی که...موج به موج...غرق توام !.......
مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم چشم های تو مرابی خبر از چشمم کرد ️️️...
صبحآغاز ماجرای جدیدی ستاز دوست داشتنمان وقتی طلوع چشم های توشهر دلم را گرم می کند...
من به خورشید ایمانی ندارمچشم های تودست های تونفس های توآغوش توو صدایت که طنین می شود در گوشِ منایمانِ من استو این چنین عاشقانه گفتنم از برکت ِ صبح بخیرهای توست جانِ من...
خورشید من در چشم های توست️پلکی بزن، آواره کن شب را.....
از عشق چیزِ زیادی نمی دانم،همین قدر بگویم که بی نهایت زیباست...درست مانندِ چشم های تو! ️️️...
و چشم های تو همان کافه ی دنجی است که قهوه هایش حرف ندارد!!!...
از چشم های تو فقط یک جفت در دنیا وجود دارد تک و بی نظیر؛ دست نیافتنی و بی انتها؛ تو بیا... تمام تیله های سیاه دنیا را نشان من بده تمامِ چاله هایِ عمیق را هم؛ عاشق هیچ کدام نمی شوم حتی اگر کپی برابر اصل باشند. ️️️...
چشمهای تو مهربان بودند ، دهانت مهربان بود و گنجشکها واقعاً میآمدند از گوشهی لبت آب میخوردند !...
گفت : افسوسخود کار سرخت را گم کرده ای گفتم : کاش چشم های تو آبی بود....
چشم های توزادگاه خورشید استنگاهم که می کنیصبح در دیدگانم حلول می کندروشن می شومنور می گیرمو در تقویم باغچه خیالم روزی دیگررقم می خورد...
آفتاب...به مزارع قهوه ی چشم های تو...که می رسد....صبح می شود...چشم وا کن...که دلم لک زده است...برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق......
قرارمان همین بهار زیر شکوفه های شعر …!آنجا که واژه هابرای تو گل می کنندآنجا که حرف های زمین افتاده امدوباره سبز می شوندوَ دست های عاشقمانگره در کارِ سبزه ها می اندازندقرارمان زیرِ چشم های تو !آنجا که شعرنم نم شروع می شود …!...
شهر را برف و بوران برده است اما مرا چشم های تو...
عشق شعبه ی دیگری نداردبه جز چشم های توکه راه به راه برایم ناز می فروشی و دلم را می بَری️️️...
یلدای چشم های تو برفی ترین شب استیلدای چشم های تو طوفان میآوردامشب تمام وسوسه ها در نگاه توستابلیس هم به دین تو ایمان می آورد...
لبخند که می زنیتوی دلم انگار اناری ترک بر میداردبا نگاه توناتمام می مانند تمام شعرهای دنیامیدانی!همه این قصه هااز شهرزاد چشم های تو شروع شدو الا عاشق هاعقل شان به این چیزها قد نمی دهدحالا دیگرتقصیر یلدای موهای توستاگر این شب ها خوابشان نمی بردآخر بهار رابه زمستان گره زده ای...
♡چشم های تُوزادگاه خورشید استنگاهم که می کنیصبح در دیدگانم حلول می کندروشن می شومنور می گیرمو در تقویم باغچه خیالم روزی دیگررقم می خورد️️️...
مادرم گفت : که عاشق نشوی ، گفتم چشم ...چشم های تو مرا بی خبر از چَشمم کرد .....