متن وسوسه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات وسوسه
گرمای سوزان آتش وسوسه ام کرد.
در آغوشش گرفتم؛
به خود که آمدم،
خاکستری دیدم
محصور در شعله های آتش،
به خود می پیچد...
جیغ زد عقربه یِ گیجِ زمان؛
جاده باریک و سفر نزدیک است
بایَدَت رفت از این شهری که؛
همه اَش وسوسه ای تاریک است
شیما رحمانی
خواستم یوسف بمانم تا ابد
خواستن آن قدرها ممکن نبود!
دست آدم سیب چید از وسوسه
جد ما یک لحظه را مومن نبود...
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
دلا تا کی اسیر نفس شومی
به دست وسوسه مانند مومی
ببر زنگار دل با آب توبه
که در اصل و حقیقت شاه رومی،
ارس آرامی
دلا تا کی اسیر نفس شومی
به دست وسوسه مانند مومی
ببر زنگار دل با آب توبه
که در اصل و حقیقت شاه رومی
ارس آرامی
حق من بود که باشى و نگاهم بکنى
که به هر ثانیه با عشق دعایم بکنى
حق من بود که از نم نم باران بهشت
خوشه ای عشق بچینى و صدایم بکنى
حق من بود بمانى و در اندوه غروب
سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى
حق من...
نقش ما را در ازل ایزد به تنهایی کشید
قصه غمگین شد ولی آن را به زیبایی کشید
آه از آن سیبی که آدم خورد با یک وسوسه
رنج آدم ها از آن ساعت به بد جایی کشید
⬜ شاعر: سیامک عشقعلی
بر شعله ی نفرت
آتش عشقت نشست
تا هر لحظه وسوسه کند
زمستان لبهایم را
برای جوانه زدن در لبهایت
مینا نیک خواه
تن تو وسوسهٔ ریز و دل من، وسوسه خواه
نگهت صاعقه و طاقت من، خرمن کاه
لب سُرخت چو غزالی که به غفلت بچرد!
لب زردم چو پلنگی که کمین کرده به راه
می خورد غبطه به چشمان قشنگت خورشید
می زند نقره ای نور رُخت طعنه به ماه
بارها...
در خانه ى ویران شده ام چشم ترى بود
تا در پى ابروى تو صاحبنظرى بود
صد بار شکستى دل من را و ندیدى
در قلب فرو ریخته جز تو نفرى بود ؟
هیهات که درد دلم از راه شفا رفت
چشمان تو معشوق حریف قَدَرى بود
تا چشم من...