پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورمدلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم...
به من برگرد .چون مردُمی پس از جنگ ..به خرابه هاے شهر وخانه شان ....
تمام راه رفته را برگردلبخندهایت را درخاطرم جا گذاشتی......
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاهروزهایم همه از جنس مُحرّم شده است...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالی ستبدجور از نبودنت شاکی ستهر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست......
برگرد آنقدر که تو رادوست داشته ام نبوسیده ام...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
مرا دوباره به آنروزهای خوب ببر سپس رها کن و برگرد من نمی آیم......
بُریدم از همه؛ برگرد تا که زنده شومو از تمام جهان سهمِ من تو باشی و بس!...
برگرددر من کسیبهانه ات را میگیرد ....
برگرد دیگر طاقت دوری تودر من اندک شده دلتنگم به توبه من عادت شده زخم توتو دلم چه خوب جامونده اسم تو...
کاش تو رو ندیده بودم توی اون سه شنبه سردکاش میشد شبا با گریه بگم هر جوری برگرد...
سیگار را با هیچ چیز عوض نمی کنم برگرد،ثابت کن دروغ می گویم......