پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عشق مهمان دل است و جان و دل مهمان اومن دل و جان پیش مهمان درکشم هر صبح دم...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم...
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد...
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسدقطره قطره می چکد حرفی درون باورم...
در جان من نشسته ایو منبرای زیستنمهمان نفس های تو ام....
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمینچشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک...
هر شب خیالت می شود مهمان و چایم حاضر استهر بار داغش می کنم شاید بمانی بیشتر...
همه رنگها عوض شدهاند، تو ولی در اتاق بیرنگیسفرهای ساده نذر مهمان کن، عشق را هم به جای نان بگذار...
شکار وحشی من! تا ابد مهمان دامم شو!بدون غیرتش ارزش ندارد ببر، میفهمی؟!...
حرف تازهای ندارم فقط زمستان در راه است …کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زدهاند، شاید یادت بیفتد جیبهایت را که وقتی دستهایم مهمانشان بودند!...
سرسبزی زندگانی از آنت بادگل های انار روی دامانت بادفال خوش و حال خوب یلدا امسالبر سفره ی تو باشد و مهمانت بادیلدا مبارک...
صبح تو را در فروشگاه دیدم ؛ هلو و زردآلو سوا میکردی ، گفتی برای یک مهمان استتمام روز در انتظار زنگ تلفن بودم ......
حرف تازه ای ندارم فقط زمستان در راه است.کلاه بگذار سر خاطراتی که یخ زده اند ، شاید یادت بیفتد جیبهایت را که وقتی دستهایم مهمانشان بودند !...
عشق آذری ماهی امدر این سرمای پاییزیمرا مهمان گرمای وجودت کن...
.می شوم مهمان رؤیای تو در خوابی که نیستسر به روی شانه ی تو زیر مهتابی که نیستد...
تلافی کن تمام نبودنت راوقتی تمام راه هابن بست بودمرا به خیابانی بی انتهامهمان کن…...
تو مگر در به دری خانه نداری ای بغضهمه شب/ سرزده مهمان گلویم هستی؟!...