بیهوده انتظار خبر می کشیم ما
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
سردی دست تو هنگام وداع خبر آورد مرا فاجعه ای در راه است
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
صبحها چشم به اخبار حوادث دارم تا ببینم که رسیده خبرِ چند نفر؟!
جان و جهانِ ما شده کیست به او خبر دهد .
ای نوبهار عاشقان داری خبراز یارما؟
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
و من عاشقت شدم عشقی که کسی از آن خبر ندارد جز آنکس که تو را آفریده...
نه من از خود / نه کسی از حال من دارد خبر
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دارم بی خبر شو که خبرهاست در این بی خبری
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی