باید رُبود شادمانی را از کفِ روزگار...
در غم تو روزگار از دست رفت
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی است وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد...
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار |
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود این روزگار زرد و سترون همیشه نیست
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم غنیمت است در این روزگار خندیدن
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
عاشقم کردیورفتی لعنتیاینرابدان، پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا...
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ست وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد.
سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد....
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟ که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد
در گیر یک نگاه تو شد روزگار من...
بی وفا تر از روزگار ندیدم بی *تو* دارد می گذرد!
رفتیم و داغ دل ما به دل روزگار ؟ هه! رفتیم و داغ دل ما به هیچ کس نماند
خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد