یک نفر هست که با بودن او شاد شوم عشق را با منِ دیوانه همآغوش کند!
گَر عشق مَقصد است خوشا لذّتِ مَسیر ...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ، فتح میکند پایتخت درد را …
شانهات مجابم میکند در بستری که عشق تشنگیست
سالها عشق ؛ در دقیقهای نفرت فراموش میشود !
عشق یعنی که جهان غایب و تو حاضر قلبم باشی...
نهاده ام به جگر داغ عشق و میترسم جگر نمانَد و این داغ بر جگر ماند
من از عشق نمینویسم فقط از تو مینویسم و عشق خود از کلامم زاده میشود ...
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ ...
در عشق جایی عظیم برای بداهه نوازی هست ، به شرطِ آنکه نواختن را بدانی ...
عشق در حوصله پیداست نه در های و هوی
عشق یعنی من ِ سرمایی ِ تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری
ترک عادت مرضِ سخت و گریبان گیریست خواستم عشق تو را ترک کنم، باز نشد!
در تمام سختیها عشق تو به من انگیزه زندگی میده همسر عزیزم
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ...
چقدر جهان می تواند زیبا باشد ، اگر در آن فقط هنر و لذت و عشق وجود داشت ...
تو خداوند منی ، عشق خداوند دلم ای خداوند نگه دار ، خداوند مرا
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من قصهی عشق شود قصهی بیماری من ...
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدیّ وُ همهی فرضیهها ریخت به هم !
رفاقت مثل عشق نیست که پشتش نفرت باشه، رفیق هر چی باشه رفیقه
منوعشقو دلِدیوانهبساطیداریم عقلهیفلسفهمیبافد و ما میخندیم
از تنهایی،بمیر، ولی،زاپاس عشق کسی نشو.....️
نه با عشقمون زندگی کردیم نه با زندگیمون عشق کردیم
مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن، یادیکعشقعذابیستکهلذتدارد