ما دور افتادگان را قدرت فریاد نیست
حوصله سکوت اگر سر رفت! چاره دگر فریاد است
ازدیوار چین/تا چینِ و چروک جاده ی ابریشم/فریاد در نهالستانهای توت رشت
انقدر فریادهامو تو خودم ریختم که به چشام زل بزنی کر میشی
تو بگو تا تو چند پنجره چند فریاد ؛مانده !
فریاد و غم وآه خدا.. کاش نبود ای کاش که ای کاش که ای کاش نبود
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود
دل چاره ندارد جز سکوت... و چه طعم شوری دارد سکوتی را که نمیشود فریاد زد!
فریاد که من از همه دیدارِ تو را مشتاقترم وز همه محروم ترم
برگ ها می ریزند/ورق به ورق لای پاییز/فریاد درختان
خون میرود نهفته از این زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد...
آه ای بغض فروخورده کمی فریاد باش حبس را بشکن، رها شو، پر بکش، آزاد باش
قلبت مال منه بگو اینو داد بزن چه فرشته ای همراه منه...
در خموشی های من فریادهاست آنکه دریابد چه می گویم کجاست؟
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
می کشد فریاد نگاه تو در قاب خالی دیوار
فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد پس با تمام سکوتم دوستت دارم
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم..