متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
امروز صبح
آسمان و زمین با هم قهر نبودند.
باران نبارید!
شاعر: دارین زکریا
ترجمه: زانا کوردستانی
بجز شب،
هیچکس گره از زبان بسته ی گل باز نمی کند،
گل عاشق!
شاعر: دارین زکریا
ترجمه: زانا کوردستانی
کی هشت مارس فرا برسد که یار
یواشکی جلویم را بگیرد و
با لبخندی امیدبخش بر لب هایش
به من مژده بدهد،
من بعد ای بانوان نگران پایمال شدن حقوقتان نباشید
دیگر خشونت بر علیه شما منع شده است
از این به بعد در هر خانه ای، در گوشه گوشه...
زیباتر از هر زیبایی،
تصورت، خارج از درک و خیال است!
آرام تر از موج دریایی،
اندیشیدن به تو هر غمی را می کاهد!
مهربان تر از مهر مادرانه ای،
صفایت، جلوه ای از خداوند است!
سازی، ناکوک،
اما صدایت، آرام تر از جوشش چشمه ساران!
شیرین تر از هر...
تنهایی، پا ندارد!
وگرنه
او هم مرا تنها می گذاشت.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
کلارا!
موسوم باران،
آغوشت را بگشای و
به آرامی، نام باران را زمزمه کن!
شاید دلت نرم شد و
باورت شد که کسی هست
که به امید تو، زنده است.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
وقت وصال،
مگر خدا و
ماه شب چهارده بدانند
که به چه مشقتی به هم رسیده ایم.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
تو قدیمی ترین حکایت عاشقانه ی من بودی!
تویی که قبل از آنکه با باران همراه شوی
جسورانه در میان شعرهایم خزیدی و
برای همیشه در آن میانه، جا خوش کردی.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
من این بار، بخاطر قد و بالای لیلایم، رانده نمی شوم!
از آن رو تبعید می شوم،
که فهمیده اند،
با وجود تو
از همان کودکی ام
دلیلی برای به پا خواستنم، داشته ام!.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
قبلن
آبشاری ساکت و بی خروش بودم!
اما کلارا همیشه، طغیان مرا انتظار می کشید.
ولی اکنون چنان خروشانم
که کلارا که هیچ،
حتا جهنم هم مرا قبول نمی کند.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
چقدر آنجا که تو هستی دل من قرص است،
و وقتی که نیستی، بیابانی ست بی آب و علف!
انشالله که بی تو و بی عشق نوبرانه ات،
نیست و نابود شود، این دل من!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
در و پنجره ها را قفل می زنم
هیچ یک را نخواهم گشود،
و عکست را به دیوار شعرهایم خواهم آویخت!
زیرا می ترسم حتا اگر به قدم زدن هم برود،
دیگر بر نگردد.
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
میان اشعار شاعران هم شناخته نمی شود
آنچنان که از رنگ و رو افتاده،
سرزمینم...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
پیش از مرگم
تنهایی ام را از خاک و گِل وطنم بیرون خواهم کشید
مگر کسی هست که نالەی این باران را بفهمد؟!
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو
زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و
در روز، خیس شدن به زیر باران.
زنی که انگشتانش می آیند و می روند و
رنگین کمان می بافد
تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
تو همیشه شبیه طلوع آفتابی،
خورشید، تاب و توان به زمین می دهد و
تو هم به دل من...
شعر: سبزه برزنجی
برگردان: زانا کوردستانی
مادرم می گوید:
- اولین نگاهم همراه با لبخندی بود بر روی او.
گویی که می خواستم به او بگویم:
- ممنون ای شیرزن!
ای زن که مرا گرمای ماه مارس شدی و
سرچشمه ی حیات و زندگانی.
اما من می گویم:
- مادرم شبیه آن شعر پر باغ و...
در شهر ما
خیاطی بود
که خیلی به کار و بار خود می بالید...
هر وقتی که مرا می دید، می گفت:
برای هرکس که کفن دوختم،
محتاج لباس دیگه ای نشد!
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی
وقتی که به محله ای دیگر نقل مکان کردیم
هر کسی از کامیون چیزی خالی کرد.
مادرم ظروف شیشه ای را
و خواهرم گلدان های سفالی و
برادرم کتاب هایش و
پدرم فرش ها را...
ناگهان همه گی به من چشم غره رفتند
وقتی چشم دوخته بودم به جای خالی...
آیا احساس می کنی،
باید سخنی را که هرگز به زبان نیاورده ام
بازگویش کنم؟!
از سکوت من خودت پی ببر!
جز آن سخنان دیرین عاشقانه
سخنی تازه ندارم برای گفتن...
■□■
شعر: ادریس علی
ترجمه: زانا کوردستانی
برای چشم روشنی نوزادهایی
که تازه به دنیا می آیند،
عصا و عینک ته استکانی و
تسبیح و آیینه ی جیبی و
کیسه ی تنباکو و دومینه و
قیچی سبیل گیر و موگیر و
شربت سرفه و آبنبات ببرید!!!
زیرا اینجا آدم ها
پیر زاده می شوند!.
■□■
شعر: ادریس...
در روز قیامت
فرشته های موکل بر شانه های چپ و راستم
دفتر اعمالم را می گشایند و
تمام لحظاتی را که در فکر و خیالم دستت را می گرفتم
و همچون کودکان فیلم های کارتونی
خودمان را در مزرعه ی گندم کنار ده کوره ای پنهان می کردیم را،...