دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست...
♡ روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت
تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح
پیری وجوانی پی هم چون شب وروزند ماشب شدو روز آمدو بیدارنگشتیم
گل نسبتى ندارد با روى دلفریبت تو در میان گلها چون گل میانِ خاری
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎ ھمه ﺟﻮﺭی ﻭ ﺟﻔﺎﻳﯽ...
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم
خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید
گر جان طلبی فدای جانت...
به گلستان نروم تا تو در آغوش منی
بر آنم گر تو باز آیی که در پایت کنم جانی...
مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنی ای دوست همچنان دل من مهربان توست
صلحست میان کفر و اسلام با ما تو هنوز در نبردی...
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می شود
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
ما را که * تو * منظوری خاطر نرود جایی...!