بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
خوشم من با غم عشقت طبیب آمد جوابش کن
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است...
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم..
تا صدایت گوشهایم را نوازش میکند تار و سنتور و نی و آواز میخواهم چکار ؟!
مونسی نیست مرا بعد سفر کردن تو همدم دردم و این درد کشیدن دارد !
افتاده جهانی همه مدهوشِ تو لیکن افتادهتر از من نه و مدهوشتر از من
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه: بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد
از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی با چون منی بغیر محبت روا نبود
یک روز می آیی تو هم مثل ثریا در پیری یک شهریار قد خمیده
من هر نفسم بر نفس نازِ تو بند است...
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی ! یادت بخیر یار فراموشکار من...
با چشم تو از هر دو جهان گوش گرفتیم ماییم و تو ای جان که جگرگوشه ی مایی
کاش یارَب که نیفتدبهکَسیکارکَسی..
من عاشقِ تو هستم این گفتگو ندارد .
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
کسی نیست در این گوشه فراموش تر از من
سال ها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز در درونم زنده است و زندگانی می کند...
چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم ناگهان دل داد زد دیوانه! من می بینمش...