یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
از قبیله چوبها دود بر خاستآنها به مرگ علامت می دادند...
دوستت دارمای که بودنتمرگ را به تاخیر می اندازد...️...
ای مرگ! بیا که زندگی کشت مرامن کاسه ی صبری ام، که لبریز شده...
به دنبال آرزوهایم خواهم رفتعهد بسته ام قبل از مرگمنمیرم...
قلب تو قلب منهدوری تو درد منهخوشی من بودن تونبودنت مرگ منه...
وابستگی نه جرمہ نہ درده خوده مرگہ...
از مرگ جسمانی نمی ترسمولی اگر آدم روحا مرده باشدخیلی وحشتناک است....
سقوطم ازچشای تو چه مرگ شاعرانه ای میشه......
از کنارت میروممرگ دلم یعنی همینعاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود...
گرم را بر عکیس کن تا بفهمی دستانت نباشندمن به چه دردی دچار میشوم...
در غربت مرگ بیم تنهایی نیستیاران عزیز آنطرف بیشترند...
هر چه در آغوش تو اتفاق بیفتدرا دوست دارمحتی مرگ را ️...
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب...
همه اش گذشت .کاش می گذشت!اینهمه مرگ رانمی دانم چه مرگ است....
انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند؛ این مرگ است نه زندگی....
و پس از مرگمرا تنگ در آغوش بگیرحقم این استکه در موطن خود دفن شوم...
چقدر نقطه چین...!مرگ که نقطه ندارد...
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت!...
زندگی یک چمدان است که می آوریش بارو بندیل سبک میکنی و می بریش......
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست...
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده......
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ......
خبرترین خبر روزگار بیخبریستخوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد...
مرگ پیش از مرگ یعنی زندگی بی شور و عشقاین چنین مرگی شکارم کرد و در دامم کشید...
باران که هیچ...با تومرگ هم شاعرانه است......
غروب اسمان مرا به فکر مرگ می اندازدتا دیر نشده مرا باخود به پرواز در بیاور...
بودنت زندگی بود !!این روزهاچقدر...دلم می خواهددق کنم!!!.....
مرگ صد بار بِه از بی تو بودن باشد...
مطمئنم گفته بودی با توام تا روز مرگمن فقط شک میکنم گاهی مبادا مرده ام...
بگذار در آغوش تو اقرار کنممرگ چه زیباست...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
بی توبا مرگعجب کشمکشےمن کردم ......
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد....
ولی انسان هنوز چیزی بهتر از مرگ پیدا نکرده تا زندگیش رو دوست داشته باشه...
با من چنان کُنکز بعدِ مرگمبا خود نگوییای کاش آن روز ......
مرگ تو درست از لحظه ای آغاز میشود که در برابر آنچه مهم است سکوت میکنی...!...