صد بار گفتمش وسط حرف من نخند یکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم
تخمین زده ام بعدِ تو با این غم سنگین فوقش دو سه ساعت ، دو سه شب زنده بمانم
تو در قلب و من خسته به چاهی گنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشم گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم...
به هر کجا که می روم همیشه می رسم به تو ببین چگونه می کشی مرا به مسلخ خودم
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
همدردی و هم دردی و درمان دل ما ای هرچه بلا هرچه جفا هرچه شفا تو
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلم یک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شوم و پریشان کندم موی بهم ریخته ات
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند شبت بخیر
عشق یعنی یک حس تازه وقتی که نیازه عشق یعنی لیلی و مجنون یعنی داد بزنم دوست دارم جلوی همه توی خیابون عشق همین که هیچ فکری به جز من، تو سرت نداری
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم
ما سپر انداخته ایم گر تو کمان میکشی
دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار
رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تا دستت را می گیرم بی اختیار دست می کشم از تمام دنیا
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
من اینجا بس دلم تنگ است هر سازی که می بینم بد آهنگ است
تو کجایی ؟ در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی ؟ من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام کنار تو من ایستاده ام برای تو تو کجایی ؟
تو را من چشم در راهم شباهنگام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم تو را من چشم در راهم
بند بند قلب من وابسته ی چشمان توست پاره می گردد همه وقتی نگاهم می کنی
تا لبی بر لب من می لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده ی آن بدخو بود
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش قبله ای دارد و ما زیبا نگار خویش را
هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارد من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم
آینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان