دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای...
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بودنوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟!...
روسری سر کن و نگذار میان من و باد سر آشفتگی موی تو دعوا بشود...
این یک حقیقت است که دنیا برای منتنها به چشم های تو محدود می شود...
مثل یک منشور در برخورد با نور سفیدروسری، رویِ سرِ تو رنگ پیدا می کند.....
سبز، قرمز، سرمه ای، فرقی ندارد رنگ هاصورت ِ تو روسری ها را چه زیبا می کند!...
از خداوند تو را خواسته ام با این حالمن سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد...
ای عشق روزگار فراوانی ات بلندشب های نازنین پریشانی ات بلند...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب...
بگذار بشنوند همه،این که ننگ نیستاین زندگی بدون تو اصلا قشنگ نیست...
پناه می برم از بغض در گلو ماندهبه دشت دامن گلدار مادرم گاهی...
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟...
بعدِ من شخصی اگر دیدی سراغت را گرفت قلب من دارد به یادت می تپد در سینه اش...
ندانستی دَهَن لقّ است و مویت را رها کردیبه هر سمتی که ممکن شد رسانده باد ، بویت را...
ما برایش جان فدا کردیم و او با طَعنه گفت: چیزِ دندان گیرِ مرغوبی نداری بیشتر؟...
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان راتاریکی شب های مرا، روی تو کافیست...
زلف مشکین تو یک عمر تأمل داردنتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت...
باد می کوبد به در ، مهمان برایم می رسدقطره قطره می چکد حرفی درون باورم...
دلا خو کن به تنهاییکه از تن ها بلا خیزد...
ما نه آنیم که خواری کشیم از چرخ فلک....گر فلک با ما نسازد چرخ را بر هم زنیم......
خوب است که هرثانیه درگیرتوباشم پابندتودربندتوزنجیرتوباشم...
دوست میدارم تو را، تنها تو را، تنها تو راتا قیامت یا تو را، یا هیچکس را، یا تو را...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی؟...
گاه سربازی شجاعی، گاه شاهی نا امیدروز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج نیست...
من عاشق تو و تو عاشق رقیب منهمین شکنجه برا هفت پشت من کافیستدکتر علی دینی پور (ایلیا)...
مستِ آغوشش شدم،تا صبحدم شب زنده دارابن سیرین؛خوابِ شیرین دیده ام،تعبیر چیستبهاره طلایی...
من از بی قربی خار سر دیوار فهمیدم که نا کس ، کس نمیگردد از این بالا نشینی ها ......
شب بود و شمع بود و من بودم و غم شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم...
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزیباز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر...
شبیه قایق سرگشته ای رهایم کن میان تنگه ی جغرافیای آغوشت...
گفته بودم میکشمدست از شراب و مِی خوریتا لبت دیدم هوس کردمکه بد مستی ڪنم...
جز تو کس با دل ما همدل و همراز نشد گریه کردم که دلم باز شود، باز نشد!...
گر زبان بیست کشور را بلد باشی به عمرچون زبان دل نفهمی زندگی را باختی ......
ای بسا شیخی که ارشادش دلیل گمرهی ست غول اکثر راه خلق از شمع و مشعل می زند...
ای بسا فتنه که از چشم تو در آفاق است تو چه کردی همه آن خانه برانداز کند...
به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازماگرچه عقل می گوید که دل بستن خطر دارد...
دستان گرم عشق ، جای تفنگ نیست،قلبی که می تپد، میدان جنگ نیست،...
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم ///از دل نرود هر آنکه از دیده رود ///...
چون به ترازوی عشق هر دو برابر شدیممهر تو کم می شود، عشق من افزون چراست؟...
دانی که من و تو کِی به هم خوش باشیم؟ آن وقت که کس نباشد اِلا من و تو...
سردم مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟مرا خاموش کن ، آتش نشان من...
بسکه لرزید دل از شوق تو ای لعبت مستشیشه ی توبه ز طاق دلم افتاد و شکست...
من دعا گوی توأم هر شب و شب می داند,؛ دل ما قبل تو، اینقدر مناجات نداشت!...
تو ندیدی که چه سخت است ببینی عشقت پیش چشمان تو با او که نباید، باشد...
" انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم ... "...
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم...
ساده بودم که دلم را به امانت دادمگرگ بودی که دریدی و رهایش کردی...!...
"دیدار شد میسر و بوس و کنار هم"خوابی که تعبیر نشد حتی یه بار هم!...
به جز دلم، لبت از هر چه هست، تنگ تر استبخند! خنده ات از دیگران قشنگ تر است!...
آمده فصل بهار و خبری نیست زِ توترسم این است بیایی و دگر دیر شود...