زندگی روز و شبش از غم نشمرده پر است
کی رفته را به زاری باز آری؟
همه عالم تن است و ایران دل
کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق
بهار میگذرد، خیز و دست دلبر گیر
خواهان کسی باش که در حدِ تو باشد
دل را نگاهِ گرمِ تو دیوانه می کند!
همواره کنار تو مرا خوبتری نیست
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
هر وَصف که آید به زبانم؛ بِه از آنی
صُبحم تو وظهرم تو وشب تا به سحر تو!
روزی که تو را نبینم آن روز مباد
به قدر جمعه ی یک پادگان سرباز دلتنگم
دلی چو آینه دارم همین گناه من است
دلم ابری ست ، کجایی همه ی شادی من؟!
و ای یادِ توام مونس در گوشه ی تنهایی
چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست
من مَحالم تو به مُمکن شدنم فکر نکن...
می رود عمر ، چه در بندِ جهانید شما !
‹ ای خوش آن عاقل که زد بر کوچه ی دیوانگی! ›️
رسم دنیا درهمین است آنکه آمد رفتنی ست
چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟
چون تو جان منی ای جان چه کنم جان و جهان را
زندگی درد قشنگیست یه جز شب هایش..!