پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زندگی چون لقمه ی پر طعم و بزرگی استگاهی آن یک لقمه ی بزرگتر از دهانی ستکه هر لحظه خرد شدن و رشد کردن ستکه اگر لقمه به لقمه شدی بزرگ عالی ست...
نشسته بی قراری در دلِ من!هوای انتظاری در دلِ من!تمامِ من، از احساسِ تو شد شاد؛تمامِ توست جاری در دلِ من!زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس....
صبح همان مهربانی نگاه توست و چشمهایی که سروده های دلم راجاری می کند،صبح تنها با تو صبح میشود......
او دیده بود از اولِ پاییزهرشب به یادت شعر میخوانمفهمیده بودم زیرِ این بارانتو میروی من خیس میمانمآبان شدم در اوجِ بی مهریابری شدم اما نمیبارمبعد از تو این پاییزِ لا کردارگفته هوای بدتری دارمآنقدر از عشقت نوشتم کهما دسته جمعی عاشقت هستیمدروازه ی این شهرِ عاشق راجز تو به روی هر کسی بستیمبارانِ امشب بهتر از قبل استجوری که فکرش را نمیکردیآبان خبرهای خوشی داردشاید به پای قصه برگردی...