جان من / دست تو و دست تو در دامن باد!
صدایت میکنم با عشق جوابم میدهی با جان همین جان گفتنت عشقم هوایی میکند دل را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی بدنم جان دارد...
جانم به جان تو بسته است بگو جانم!
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان
مثلِ نفس هایم دوستت دارم️ همانقدر بی اختیار همانقدر تا پایِ جان
شده ای قاتل جان حیف ندانی که ندانی
همہ بر سر زبانند و تو در میان جانے ......
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا
مُحکم بَغل بگیر مرا،تا که بِگویم به هَمه او فَقط جانِ من و یارِ من و مالِ من است
دوست داشتن تو️ ️دلیل نمیخواهد دوست داشتن تو️ ️جان می خواهد جان به جانم کنند ️ ️باز…دوستت دارم
وز پی دیدن او دادن جان کار من است...
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان...
محکم بغل بگیر مرا...تا که بگویم به همه...!او فقط جان من و مال من است.
مرد وقتی با وقار است از درون جان می دهد!
من با تو زنده هستم ت️و جان جانی ای ی️ار
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببرد نه که جان کاهد و دل خون کندو دین ببرد
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…
بیایید بیایید که جان دل ما رفت بگریید بگریید که آن خنده گشا رفت
به جان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا
تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهادم و جان دادم
گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دل عاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بود جان ز من میخواست لعلش در بهای بوسهای بی تکلف مختصر چیزی تمنا کرده بود