متن حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسن سهرابی
غم ایّام مخور ساقی و پر کن....
ز می ات، جام سیمین مرا.....
چونکه این عالم فانی....
به خدا هیچ نیرزد....
که دل آزرده ز ایّام شوی...
.........
حسن سهرابی
جهانم را پُر از ویرانه می بینیم...
بهارم را پر از افسانه می بینم...
به آغوش سرابی پر ز اَندوه....
کنارم را پر از بیگانه می بینم...
حسن سهرابی
بال بُگشای،که این کبک بلا دیده میان (دِه) ما.......
سالهاست ،که درگیر نگاه است هنوز.......
حسن سهرابی
در گوشه چشم تو،جهان را دیدم.....
ماه از کنج لبت پیدا بود......
باد از بوی تَنَت شیدا بود......
در گوش فلک باز دوصد نجوا بود......
در جام می اَم باز پُر از سودا بود.......
در خانه دل هلهله ای برپا بود......
حیران شده خورشید،ویران شده اُمید.......
ز سرمستی و بدمستی...
قصه ای پر غصه از اندوه و مرگ است ،یا که درد
اینکه خواهر یا برادر،روبرویت ساز جنگی سَر کُنَد
.....................
حسن سهرابی
از شراب چشم تو من همصدا با موج درد
جرعه ای می نوشم و دل را به دریا می زنم
..........................
حسن سهرابی
غصه کم کن چون در این ((دِه))
پیروان حزب باد
جز تباهی و سیاهی ،رَه به جایی کِی بَرَند
..........................
حسن سهرابی
زیبای ناپیدا،
دل مارا عشق تو جان سوخته کرده است،
در مسیر فراق،
باز آی ،
که تیر ، آتش بی امان می دهد مرا
آمدیم تا عاشقانه دل به دلدار دهیم امّا
نَشُد
همچو حلاج بی بهانه سر به آن دار دهیم
امّا نَشُد........
حسن سهرابی
کاش که یکی پیدا بشه......امضای ما رو جعل کنه
توی اُزگُل یا دزاشیب............زمینها رو بغل کنه
مال خودش یا پسرش.........یا دخترای خواهرش
یا خواهرِ مادرزنش.........یا مادر خواهرزنش
فرق واسه ما نداره........کیا کی و بغل کنن
یا اینکه باز یواشکی........امضای هم رو جعل کنن
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
سیلاب خروشان، به صباحی ، دِه ما برد
قاضی
آمد و حکم به بد مستی و بی عفتیِ باران داد
..........................
حسن سهرابی
چه فاصله ای است لایتناهی میان......
خواستن و نرسیدن......عشق و نفرت.......
مرگ و شهوت.
وچقدر به هم نزدیکند....نرسیدن وخواستن.........
نفرت و عشق.......
شهوت و مرگ.
و ما متحیر مانده ایم میان فاصله ها و
فرسنگ ها......دورها و نزدیک ها و.......
رنگ ها و زجر ها....
و سکوتی مبهم و مرموز...
ساحل بی تاب آرامش،شود حیران،
ز طوفانی که چشمانت کند ویران ،
غم شبهای بی پایان.
ولی دانم !
شراب سرخ لبهایت ،
کند سامان ، همه موجهای سرگردان،در این دریای پر طوفان.
نفس می گیرد از تقدیر،از این تقدیر بی تدبیر
هجوم ساحل زیبا،به دست ساحر شیدا
.........................
حسن...
بی محابا مو پریشان کرده ای بر شانه هایت،بیصدا
ترسم از آن روز ندانند شانه هایت،قدر گیسوی تورا
...........................
حسن سهرابی
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
.....................
حسن سهرابی
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
..........................
حسن سهرابی
دلگیر
هر چه کردم تا که دل ،
دل ،گیرَد از ،
چشمانِ دلگیرت،نشُد.
..................
حسن سهرابی
قایقی تنها میان آب آرامم ولی ،
آنکه طوفانی کند ،دریای آرام مرا
بی شک تویی.
....................
حسن سهرابی
دریچه چشمانت را بگشای
بگذار نگاهت زیبا کند ، این شهر آشوب زده را .
بگذار نفسهایت آشفته کند ، سکوت دلهای
بیقرار را ، در هنگامه همنوازی ظلمت و درد .
نفسهایت را بگذار و بگذر،
در امتداد خیابانهای پنهان شده این شهرِ
غریب.
شاید در پسِ کوچه ای...
دکمه های بسته شده تا بناگوش ذهنت را باز کن
بگذار اندیشه ات هوایی تازه را تجربه کند.
بعضی وقتها نیاز است که در مسیر زندگی
بازنگریهایی صورت گیرد.
شاید نیاز است که کل جهان بینی ات تغییر کند.
پس دکمه آخر را نبند، بگذار یقه ذهنت
آزاد و رها...
زندگی کردم تو را یک عمر در رویای خویش،
تا که شاید روزگار،
در لحظه ای قبل از سکوت،
آن پریشان گشته موهای تورا،
در چشم من جاری کند.
یا که دستان تو را بر گردنم،چون ماه نو،
پیوسته نورانی کند،چشم من را تا ابد
همواره بارانی کند
حسن سهرابی