متن دلنوشته عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته عاشقانه
موۍ سپید و فراموشۍِ ذهن ڪه عیبۍ ندارد جانم! مهم این است ڪه من، تار به تار موهاۍ برف مانندت را مۍ پرستم و دین و ایمانم با مو هایت بافت خورده، مهم نیست اگر زندگی را به فراموشۍ سپرده باشیم، مهم این است ڪه من، حتۍ اگر سوۍِ چشمانم...
زنبوری تربیت میکنم و به باغ شما میفرستم برای نوشیدن از شهد آن گل که تو بوییده ای
و چه درد شیرینیست مبتلا به نیشِ آغوشته به نفس های تو....
مأوا مقدم زاد
ترجیح من؛
نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من هر لحظه را به حیات مشغولی...
صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه را روی تارهای سیاه روی سرت میکشی، من با نوای خوشِ ویالون گونه ی گیسوانت بیدار میشوم.
عصرها...
شک ندارم که تسخیر شده ام
تصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده ام
افسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده ام
تسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده ام
رام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده ام
دلداده و دلباخته ی کردارش شده ام
غرقِ دریای ژرفِ خیالش شده ام...
دارم به اون مرحله میرسم که عقل و منطق و قلب و احساسم همگی باهم تسلیمِ وجودت میشن، اون مرحله ای که بدون هیچ فکری، بدونه هیچ ارزیابی و نتیجه گیری ای بی برو و برگشت هر چی تو میگی رو با دل و جونم میپذیرم. جایی که دیگه هیچ...
تو مثل یک منظره ی زیبا میمانی
از تماشایت سیر نمیشوم
مثل اتفاق افتادن یک معجزه
وقتی بسیار ناامیدم
تو شبیه یک ضریح مقدسی
که باید آن را بوسید
برای من مثل هوا میمانی
وقتی نفس میکشم
ریه هایم پر میشوند از
تو
تو گوشه دِنج هر کلامی
که عطر و بوی عشق میدهی
تو همان شعر باران خورده ،
با نَم ذرات اَشک را می مانی
که در کلام جاری شدی
چه زیباست صدایت زدن، وجانم گُفتنت
تو لَمس دِل اَنگیزی
برای لَم دادن ،شانه های یک عصر پاییزی
اَز پَس کوچه...
من و تو تنهاییم و دور از هم اما دو دنیا داریم که یکیست تو دنیای من و من دنیای تو
با دوزبان و فرهنگ متفاوت اما زبان قلبمون یکیست زبان عشقه چیزی جز دوست داشتن بر زبون قلبمون جاری نیست ببین قلب با همین سواد دو کلمه ایشدوستت دارم...
برای ِتٌومُردن ْخطاست!
باٰتو باٰیَد زندگی کَرد..
حِیف اَست کِه فصل های ِزندگی ِراٰدرکُنارِتو
ورق نزنم وبرایت بمیرم!
اِلٰهی برایَم بمانی،براٰیت ْبماٰنم..♥👫🍷
شانه زیاد است
اما شانه ای که مرهم باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
دست زیاد است
اما دستی که سخاوتمند باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
دل زیاد است
اما دلی که مهربان و پاک باشد را
تو فقط صاحبی عشق من
و
جان زیاد است
اما...
بنام واژه های عشق
سال ها آرزوی دیدن چشمان آبی رنگت بر دلم ماند و فرسوده شده، نمی دانم کجای این فراز و نشیب های زندگی را به حرف قلبم گوش نکردم و راهم اینگونه کج شد،
اما من برای تو،
برای چالی که گوشه ی، گونه هایت خودنمایی می...
آرزو دارم آغوش باشی
تا مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کنی
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
چون
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد .
نمی دانم نامت را چه بگذارم. نازنین؟ تمام زندگی؟ دلیل نفس کشیدن؟ همه وجود؟ مخاطب خاص؟یا تنها عشقم…
به هرنامی که باشی بدان تا ابد برایت جان می دهم.