متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
بهترین ها رو که داشته باشی ...
یعنی خوش بخت ترین آدم روی زمینی
بهترین ها هیچ وقت برات کم نمیگذارن
هیچ وقت برات کلاس نمیگذارن
همیشه هواتو دارند
دوست داشتنشون سبز است و دنیاشون آبی
دلی دارند بزرگ ...
که اقیانوس آرامش در درونش گم میشه
بهترین ها رو...
مگه میشه همه چیز سریع اتفاق بیفته ؟
می شه چشمهات رو ببندی و باز کنی و همه دردها و رنج ها
و حرف های زندانی شده تو سرت به راحتی از بین برند ؟
نمیشه من صد بار چشم هام رو بستم و باز کردم هزار تا حرف جدید...
میگم مهتاب...؟
+جانم محمد؟!
چی تو خودت داری ک انقد باهات ارومم،،ب قول حامیم، تو وضعیت سفیدم باهات...:)
+متضاد منی ولی رفیقم باهات...:)
من سیاه و تو سفید ،فرقمون زیاد...
+اما جالب اینع کاملا ب هم میایم...:)
تیرگی من با روشنی تو قشنگع بعد شب تیرع ،روشنی صبح....
+تو دلیل...
چنتا دوسم داری؟!
+قد سیب زمینی سرخ کردع هایی ک خوردی؟!:)
عه جدی باش دیگع ،،
+خب برا چی میپرسی اخع؟؟
دوس دارم برام بگی خب:(
+خیلی دوست دارم...بااینکه میدونم هیچوقت ب هم نمیرسیم اما باز خیلی خیلی دوست دارم....
هوم:)
ماه نوشت🌙
چرا نمیخندی؟!
+مگ دلیلی هم دارم برا خندیدن...؟!:)
من دلیل خوبی نیستم؟!
+میترسم بخندم ،،،
مگ خندیدن ترس دارع؟!
+خندع ای ک تهش میدونم گریه هستش ترسم دارع...!:)
ماه نوشت🌙
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم
خیلی هم فرقی نمی کرد از وقتی نمیتونم از خونه برم بیرون هرروزش برام جمعه ست!
ولی امروز عجیب تره...
دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه...
عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی...
گوشی ام ک زنگ میخورد احساس میکنم تو ای
جواب میدهم
صدای دختر نازکی است ک میگوید سلام
برق شوق در چشمانم حلقه میزند
جواب میدهم و او صحبت میکند
بازهم تو نیستی
میل سخن ندارم دیگر
ن با آن که پشت گوشیست و ن با هیچکس دیگر
میخواهم باز...
- انقدر مرموز نباش دیگه، انگار
هرچقدر سعی میکنم نمی تونم بهت
نزدیک بشم یا بخندونمت!
+ من مرموز نیستم :)
- چرا هستی! میدونی گاهی وقتا انقدر
تو خودتی و نمی تونم بفهممت که از
خودم دلخور میشم، وقتایی که میبینی
بخاطر حالِ تو حال منم بد شده، خوب...
خسته و کلافه ع بیرون برگشتم خونع،،صدای بلند تی وی نشون میداد ک زودتر از من رسیده خونع..کتونیمو جلو در درآوردم و صندلای سفیدمو پاکردم و رفتم سمت پذیرایی، محال بود خونع باشع و وقتی صدای بسته شدن دررو بشنوه چیزی نگه...باچیزی ک دیدم دلم براش ضعف رف..روی کاناپه خواب...
اگر میتوانستم باز باتو باشم
همه ی ثانیه های عمرم را نگاهت میکردم
بی آنکه پلک بزنم یا حتی نفس بکشم
فقط نگاهت میکردم
غرق چشمان قهوه ای رنگت میشدم
مژهای چشمانت انگار برگ های درخت ارغوان
دستانت ساقه ی درخت برباد رفته
و لب هایت ک لب های من...
آدما نمیان ک بمونن،میان ک مدتی کنارت باشن،از تویی ک کوه یخی ،بتی بسازن ب خواسته خودشون،،،تا وقتیکه دلت عقلت تموم احساست ،حتی کل وجودت بند باشع ب بودنشون،و خدا نیاره اون روز رو ک بفهمن اگ نباشن اون بتی ک ساختن طوری خراب میشع ک هیچی ازش نمیمونع.اون موقعس...
اینجا همه دلتنگند
دنبال گمشده ای هستند
من هم دنبال گمشده ای می گردم
گمشده ای به نام من، آری من سالهاست خودم را در لابه لای برگ های دفتر زندگی گم کرده ام.
ضربان قلبم!
در کنارم ندارمت
در آغوشم نیستی
عصرها چشم انتظار ورود گرمت به خانه ام نیستم!
اما خودت خوب می دانی
که همین گاه به گاه شنیدن صدایت
تنها دلیل موجّه ست
برای تداوم نفس کشیدنم!
به قلم شریفه محسنی `شیدا`
چن دقیقه ای بود ک زل زده بود ب دخترو پسری ک کمی دورتر ع ما نشسته بودن و صدا خنده هاشون و دستای تو هم قفل شدشون نشون میداد ک همچی رو ب راهه.. پوزخندی زدم و گفتم؛گفتی بیام ک زل بزنی ب بقیع؟!کمی سرجاش جاب جا شد و...
ساده بگم،
دلم خیلی تنگه محرمه...
خیره بود ب شمع های روشن رو میز،دستشو گذاشت زیرچونشو گف:دلم میخواد مدتی اینجا نباشیم...ابروهامو دادم بالا و صورتمو کمی نزدیکش کردم و آروم گفتم:مثلا کجا بریم؟!
تکیه داد ب پشتی صندلی و چشاشو بست و لب زد؛یجایی ک فقط خودمو خودت باشیم،یجایی فارغ ع این همه شلوغی..یجایی ک فراموش...