اگر تو نبودی عشق نبود همین طور اصراری برای زندگی اگر تو نبودی زمین یک زیر سیگاری گلی بود جایی برای خاموش کردن بی حوصلگی ها اگر تو نبودی من کاملاً بیکار بودم هیچ کاری در این دنیا ندارم جز دوست داشتن تو ...
رسول یونان: می گذرند زودتر از آنچه فکر کنی می گذرند ... عشق ها ، اضطراب ها ، هیجان ها باد و باران هایِ یک تابستانند ...
رسول یونان : سرباز خسته و زخمی از راه رسید زن از خانه رفته بود زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکشته بود ، در خانه کُشت
کسی که امید دارد، فقیر نیست همیشه چیزی دارد
فقط ... فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است فقط خاک می داند دستهای آب چقدر مهربان ! معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند فقط من میدانم تو چقدر زیبایی !...
دلم برایِ تو تنگ شده است؛ اما نمی دانم چه کار کنم حال آدمی را دارم که می خواهد به همسر مرده اش تلفن کند اما می داند در بهشت گوشی ها را برنمی دارند …!
دنیا که به پایان رسید رؤیاها دنیایی دیگر خواهند ساخت و خنده ی تو جای آفتاب را خواهد گرفت
عشق، راهی ست برای بازگشت به خانه، بعد از کار بعد از جنگ بعد از زندان بعد از سفر بعد از… من فکر می کنم، فقط عشق می تواند پایان رنج ها باشد. به همین خاطر همیشه آوازهای عاشقانه می خوانم من همان سربازم که در وسط میدان جنگ، محبوبش...
به آفتاب احتیاج داشتم ... احتیاج داشتم به دمیدن صبح تا بیدار شوم از کابوس خوش آمدی! روزگار غمانگیزی داشتم بی تو پردهی پنجرهام از ابر بود هر شب با گریه به خواب می رفتم و کشتی ها در بالشِ من غرق میشدند..!
ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﺗﺤﻤّﻞ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺗﺎﺏ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ، ﯾﮑﯽ ﻣﯽ ﺷِﮑﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﮑﻨﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ...
فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است! فقط خاک، می داند دست های آب چقدر مهربان! معنای دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند ! فقط من می دانم تو چقدر زیبایی...!
هم پنجره خانه تو باز بود هم پنجره خانه من اما چه فایده همدیگر را نتوانستیم ببینیم رو به روی هم تنها ماندیم مثل دو درخت در زردی و باد ما از درون پنجره هایمان را به روی هم بسته بودیم !
میخندم به باد که اغلب بیموقع میوزد میخندم به ابر که اغلب بر دریا میبارد . به صاعقه نیز میخندم که فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند ! و میخندم به ... تا شاد زندگی کنم ! من میخندم ، اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ...
فقط تاریکی میداند ماه چقدر روشن است ؛ فقط خاک میداند دستهای آب چقدر مهرباناند ؛ معنی دقیقِ نان را فقط آدمِ گرسنه میداند و فقط من میدانم تو چقدر زیبایی ...
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم تو با همه چیز من آمیخته ای
اگر تو نبودی من کاملا بیکار بودم هیچ کاری در این دنیا ندارم جز دوست داشتن تو
ای من فدای چشم تو یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
فقط من می دانم تو چقدر زیبایی
بارانی که روی این شهر می بارد یک شب روی استانبول نیز خواهد بارید همین طور که روی لندن و یا باکو هر کجا باشی یک شب به یاد نخستین دیدار دل تو نیز خواهد شکست مثل دل من زیر بارانی که از ابر خاطره ها می بارد
چشمانت سبز و روشن و گیسوانت رودی از آفتاب تو آخرین بازمانده ی فرشته هایی درین سیاره تاریک و حتما دریا اسم کوچک توست وقتی به تو می اندیشم پاک می شوم
نبودن تو فقط نبودن تو نیست نبودن خیلی چیزهاست
کنار دریا عاشق باشی عاشق تر می شوی و اگر دیوانه دیوانه تر این خاصیت دریاست به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد
روزها پر و خالی می شوند مثل فنجان های چای در کافه های بعد از ظهر اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد این که مثلا تو ناگهان در آن سوی میز نشسته باشی
کنار دریا عاشق باشی عاشق تر می شوی و اگر دیوانه دیوانه تر