متن ساناز ابراهیمی فرد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ساناز ابراهیمی فرد
خفته در خوابند مرده های بو گرفته ی شهر
در چارچوب قبور لمیده اند به فکر فردا
فردایی می رسد دوباره خاک کفن را می تکانند
قدم می زنند بی صدا تا شبی بی روح فرا رسد
فریاد می زنم بشنوند شاید پژواک صدایم را
باز کنید چشمهایتان را
باز...
خدایا ...
به کجا پناه بَرم ؟!!
به کدامین خانه ؟!!
ازکدامین انسان ؟!!
با چه آوایی کمک بطلبم ...
ساناز ابراهیمی فرد
دل به دلت بستم
با نفس هایت نفس می کشم
با قدم هایت قدم بر میدارم
رو به آینده می رویم
آهسته و پیوسته
با نجواهای عاشقانه
سکوت شبانه امان را می شکنیم
تا ...
روشنایی فردا
تلألو خورشید
گرما بخش زندگی مان باشد
و جوانه های محبت را شاخه...
چشمانم نظاره گر انتهای جاده است
اشک حسرت آرام و بی صدا
کاسه ی دیدگانم را پُر می کند
اما ...
نه به اندازه ای که لبریز و سرازیر شود
ساناز ابراهیمی فرد
در کوچه پس کوچه های ذهنم پرسه می زنی
این طرف و آن طرف ...
هجوم خاطراتت آشفته می کند ذهن پریشان مرا
خاطراتی که همچو سایه, طول و عرضشان را
شفایت حضورت اندازه می زند
گاهی کم رنگ ،گاهی پررنگ
گاهی کوتاه و گاهی بلند ...
بسان نقاشی سیاه...
دلم کمی بچه بودن می خواهد ...
ساده ، بی آلایش، تنها دردش عروسکهاش باشه
تل رنگی روی موهاش ،
تنها غصه و تنها غمش، تعداد کم عروسکهاش باشه
❤ دلم کمی بچه بودن می خواهد ...
با دل کوچک و زود رنج اش، تنها غم دنیاش نداشتن بستنی قیفی...
گل سرخ محبت را به گل آبی روحم بدل میکنم
اسب سیاه مرادم را به رنگ سپید می آلایم
هر دویشان را در دریای آرزوها می رویانم
و در بقچه ای از محبت تقدیمش میکنم به تو
ساناز ابراهیمی فرد
گل سرخ محبت هم آغوش گشته با گلدان تنهایی
محو گشته سیاهی حقیقت
در بی عدالتی زمان
خفته در نگاه مه آلود است کاروان حقیقت
مژگان سیاه پنجره را
اشک چشم ها فرسود
تپش قلبها را
هم آوا کرد با آه و سوز
باز شده است رو به حقیقت پنجره...
دزد روح آشفته
و پریشان مرا
نگاههای سرد
وجود آشفته ی مرا
دزدید دل سنگ
و بی مرحمم را
تک تک جملاتم را
نوای حزین روحم را
دزدید
اما...
آرامش روح،
نگاه گرم،
دل نرم
نوای شادی روحم را
به من هدیه داد.
ساناز ابراهیمی فرد
هاله ی ابهام موج می گیرد
سمند خاطراتم اوج
نفس در تنگنای سینه ها محبوس
\ باد سرد چونان کولی ولگرد \
می خروشد در وجودم
طشت خونین افق
رنگ های قیرگون
تاریکی مرموز
می لولد در نگاهم
اجاق آرزوها کور
شیشه نیرنگ آبی
پرده ی پندار سبز
زورق اندیشه...
شیون میکند
آسمان سیه فام
می خروشد دریا
غرش ابرهای تیره آسمان
ناله های سوزناک زمین
فوران گرد وغبار خاک
کور میکند ذهنم را
دهان باز میکند,
فرو می بلعد,دفن می کند
فسیل می کند
آرزوهای دلم را...
ساناز ابراهیمی فرد
رنج دیده ی زمانم،
شکست خورده ثانیه ها
خرد شد پیکرم ,شکست وجودم
اضطراب مثل خوره,در می نوردد روحم را
ذره ذره آب می کند وجودم را
دفن شده ی زیر خاکم
منتظر ...
اما برای چه ؟
می نشینم چشم به راه
منتظر.....
اما برای که؟؟؟؟
ساناز ابراهیمی فرد
عشق من ،
بیا ...
تا ساحل ابرها
سیب سبز روحمان را
صادقانه تقسیم کنیم ..
ساناز ابراهیمی فرد
قدم به قدم رفتن
تا ساحل آرزو
که نبینی ،
شکست دلی را ...
سرنوشت موزیانه گول می زند
رهگذر پیر بیابان را ...
ساناز ابراهیمی فرد
وزش باد شانه می زند
زلفان سبز رنگ تپه ها را
غرش پی در پی
می شکافد ابرهای تیره آسمان را
جاری می کند
ابر روی زمین سیلاب اشکهایش را
و زمین با بوی دلپذیرش
خبر می دهد سیرابی خود را
سرخی، آلاله، سپیدی نرگسان منتظر
ساز برگها، آهنگ دلنشین...
با دست های خشکیده
بسان برگ زرد
قوی آرزو را جاری می کند
در آب روان خیال ...
ساناز ابراهیمی فرد
تو را من چنین می بینم
سرابی و خیالی
تو را من چنین می پندارم
غباری و گردبادی
تو را من چنین در می یابم
گمشده و ناپیدایی
تو را من چنین می نگارم
نادری و نایابی ...
ساناز ابراهیمی فرد
دست در دستم نهان
چشم در چشمم بدوز
پا در جا پام بزار
حرف هایم را با آهنگ بخوان
ساناز ابراهیمی فرد
میان بیابان برهوت در جاده ُ زمان
ماشین عمر با شتاب می رود
و با آخرین سرعت دانه های تسبیح زمان را
یکی پس از دیگری پشت سر می اندازد
وقتی کلمهُ ایست را توی حلقهُ
سرخین تابلو نظاره گر می شود
آخرین ضربات بانک ناقوس زمان
توی گوش طنین...
❤ پدرم
چه خوشبخت بودم
آن زمانکه
دستهای کوچکم
با حرارت دستهای مردانه ات
گرم می شد
اما افسوس....
صد افسوس
باورم نیست
نباشی و من نفس بکشم
نفس نیست
بلکه هرثانیه
نفس کشیدن بدون تو
قفسی بیش نیست
دوستت داشتمو....
دارمو....
خواهم داشت...
ساناز ابراهیمی فرد
خیال
پرنده ی خیال آرزو
چه معصومانه...
در لابه لای تنه ی کلفت زمان
مدفن گشته...
ساناز ابراهیمی فرد