متن سعید فلاحی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سعید فلاحی
از هر چه که بگذریم،
از چشمانت نمیشود گذشت...
...
وقتی که ساکتی،،،
این تیله های جذاب
مادرزاد شاعرند!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دوستم داشته باش،
--با فعلی تازه!
تا عوض کند
شعرهایم را
بی عشق تو،،،
خانه نشینم،
الی الابد.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به دندان کشیده،
--بره ی خیالم را...
...
\کفتار\،
نامِ دیگرِ تنهایی ست.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کفِ ماهی تابه ها،
جای ماهی هایِ ترسوست!
ما که شیرماهی ایم،،
در عمق اقیانوس ها،،،
--جای داریم.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کتاب چشم های تو
روز مرگی،،،
دوری از توست که
هر شب در گلویم گیر می کند،
--بغض می شود وُ
با قطره های اشک،
فرو می ریزد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
صبح،
--یا عصر،
فرقی نمی کند!
\دلتنگیِ جمعه\
شروع که می شود...
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
دوست داشتنت
سواد نمی خواهد؛
که پای حساب و کتابش بنشینم!!!
دل می خواهد؛
یک دل صاف و ساده و بی سواد...
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
سیگارش خیس،
--بر لب
چترش زیر بغل
یکریز می بارد
باران
نه،
شعر
از گلوی بغض گرفته اش...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
به گمانم اندوه،
پرنده ای ست تنها،
در غم جفت اش،
[غمگین]
که حدِ فاصلِ دو کوچ،
بال هایش را سست می کند.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
عقربه های ساعتم--
زیر خروارها جرم و زنگ،
خواب رفته اند..
***
در خانه ای که چشم های تو طلوع نمی کند
گذر زمان معنایی ندارد؟!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
قاطری لنگم!
عاشق شیهه کشیدن های
مادیانی گریز پا.
...
نه جراتِ تاختنم هست وُ،
نه یارای دل بریدن!
¤
--میل سقط شدن دارم!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
گفتند:
پدرم به آسمان ها رفته ست؛
توسط ناسا،
شاید هم،
همراه فضانوردان بایکونور،،
--نمی دانم!
حالا؛
مدتی ست،
به ایجاد رابطه با \ترامپ\ وُ،
دوستی ی با \پوتین\!!
--می اندیشم!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
حکم می دهد اسفند:
--گیسوانت در بند بماند!
فروردین اما،،،
تردید می کند.
...
نومیدی؛
چیز بدی ست...
می دانم،
می دانم
هیچ اردیبهشتی\
عطر گیسوانت را
آزاد
نخواهد
کرد!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کشنده تر از گلوله؛
نبودن توست...
--(مرگِ تدریجی!)--
وقتی،،،
روزهای سال تمام می شود وُ،
هنوز\
ندارمت!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
گونه هایم ،،،
این روزهای زخم ودرد
لگدمالِ پای اشک ست و،
-خونابه...
آه؛
چه برسرت آمده ست
-- ای دل؟!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور در هاشور ۱۰۵
آوردگاهم،
سطر سطر دفترِ من است!
وَ؛
از قلمم،
گلوله هایی می روید که،،،
هیچ توپ و تفنگی شلیک نکرده ست اما،
چرا
بیدادگاه ها
در وحشت اند!؟
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
#هاشور در هاشور ۱۰۴
تندیس های گریان،
مترسک های خندان،،
ربات های منضبط...
انسانیت پشت نقاب مهجور است!
...
آی ی ی جهان!
با نظم نوین ات،،،
از ما چه می خواهی؟!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
#هاشور در هاشور
امروزه روز،،،
تفنگم را زمین گذاشته ام وُ
به قلم پناه آورده ام!
***
چرا که سرزمینم
خسته از\خون و جسد\،
به تفکری نوین نیازمندست!
(زانا کوردستانی)
گاه،،،
یک لبخند ساده،
یا گلی سرخ،،،
چکمه های جنگ را
گم می کند!..
***
مگر به \معجزه ی عشق\؛
ایمان ندارید؟!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
دیوار های اتاق،
خسته از پنجره های کاذب!
*
به ظهور دستی رهایی بخش
نشسته ام،
تا،،،
به تلنگری بگشاید پنجره را
شاید؛
هوایی تازه کند\
--اتاق غمباد کرده ام!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
ردّ بوسه هایت
بر لب هایم ماسیده ست
سهمگین وُ،
--کشنده!
...
برایم،
فاتحه ای بخوان وُ،
آغوش بگشا
تا لاَشه ی مهجورم را
در بهشتِ \سینه ات\
--دفن کنم!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
نگاه خیره ی من ،،،
با چشمانی بیگانه از خودم؛
ماتِ نگاهِ سردت بود...
دردانگیز بود برایم که،
چرا مثلِ گذشته ها\\\
نگاهم را،
با تبسمِ همیشگی ات
--پاسخ ندادی؟!
...
نکند--
سکّوی یخ زده ی غسال خانه
گرمای مهرت را
سرد کرده بود؟!
آه!
آه؛
--پدر!
پ.ن:
و سخت...