متن سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی
مرگ، بیداری عجیبی ست!
ناگهان چشم هایت را باز می کنی
و دیگر
خوابت نمی برد...
| سیامک عشقعلی |
خانم! وقتی گنبد آقارو دیدی...
غم و تنهایی مو یادت بمونه...
بگو: اینجا یکی با قلب خسته
سلام بی کسیشو می رسونه!
قنونت وقتی از بی تابی پر شد
بگو دنیای ما درگیر درده
بگو اینجا هوامونو ندارن
بگو حال و هوامون خیلی سرده...
ضریحش رو که بوسیدی با گریه...
مرا مادرانه تر به آغوش بکش!
درد
درد
درد
می چکد از تمام وجودم...
لب هایم را دوخته اند
اما سکوتم...
سکوتم را نوازش کن!
با سکوتم حرف بزن!
سکوتم را گوش کن!
و بعد؛
بگذار بخوابم...
هزار سال دیگر بیدارم کن
خواب مرحم است ولی
برای دردهای عمیق
شاید...
فشنگ هامان که تمام شد
سازت را بردار
شعر از من
آواز از تو
و رقص،
از مشت ها!
کلمه تمام نخواهد شد
برای آزادی!
«سیامک عشقعلی»
به تلخی بغض خود را خورد شاعر
خیال نازکش پژمرد شاعر
تمام زخم های بودنش را
به یاد آسمان آورد شاعر
همین دیروز بود انگار یک شعر
در عمق سینه اش افسرد شاعر
چه شب هایی که با یک قرن اندوه
میان گریه خوابش برد شاعر
غرورش را به دست...
غم از لبخندمان جاری ست داداش!
تو می دانی دلیلش چیست داداش؟
بیا تاریخ را باهم بخوانیم
زمین جای قشنگی نیست داداش!
برای صبح فردا قد کشیدیم
ولی خورشید را هرگز ندیدیم
پر از پرواز بودیم و شکفتن
دویدیم و دویدیم و دویدیم...
برای فصل بهتر درس خواندیم
چه شب...
عشق را یک قطره می بینی اگر، دریا علی ست!
شاهباز دین و جنگ راه حق، تنها علی ست!
در عمل یک مرد خواهی دید از دلبستگی
یاور بی سرپناهانِ ابد مولا علی ست!
در صبوری کوه را تفسیر کرد اعجاز او
هست او با حق و حق همواره هرجا...
به خدایی که قبولش داری
به همین غربت سردم خانم!
به نوشتن، به قلم، این احساس
و به تنهایی و دردم خانم!
به همین قبله ی حقانیت
به شکسته شدنِ قلبم که...
به شب و روز تمام عمرم
به تو آن شیرزنِ قلبم که...
تو خودت باخبری از حالم
دل...
بغض کرده شبیه هوایی تلخ
خسته مثل سقوط شده بود!
با خودش هم نداشت سر حرفی
او دچار سکوت شده بود...
◽شاعر: سیامک عشقعلی
همه گفتند که او شاعرِ غم هاست پدر!
مگر این زخمی دلگیر خودش خواست پدر؟
من و یک سایه ی تنها، من و یک شهر سکوت
پسرت خسته ترین آدم دنیاست پدر!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
باید برای یوسفت یعقوب باشی
تا در نگاه چشم او محبوب باشی
آرامش آغوش گرم یار زیباست
عاشق شدی تا غرق در آشوب باشی...
◽شاعر: سیامک عشقعلی
می آیی؛
شهر با تمام هرچه که هست، می رود!
سلام می دهی؛
هفت «سین» می روید از «حال» پنجره ها!
صدایم می زنی؛
اسمم ترانه می شود بر لب کودکان گل فروش!
می خندی؛
هزار دختر،
از کوچه تا آفتاب می رقصند!
مرا می بوسی؛
و شاعر می شوم!...
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!
اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!
شب از تنهایی ام سرشار شد امشب
و خاموش است فانوسم خداحافظ!
غرور بغض قاجارم در این غربت
که مغلوب بدِ روسم خداحافظ!
مرا دیوانه می نامند بعد از تو
اسیر آه و افسوسم خداحافظ!
چه بی تابم!...
ای دل آشوب! دل آزرده! بخند!
بین این مردم افسرده بخند!
زندگی جنگ عجیبی ست و سخت
تیر هم قلبت اگر خورده بخند!
دست های کج تقدیر اگر
دلخوشی های تو را برده بخند!
آرزو کن! به خوشی قصه بساز!
خیر باشد و برآورده! بخند!
می رسد باز به باران...
فرق داری با تمام مردم این روزها
آمدی با قصه ای سبز از گل و دلبستگی!
بودنت خورشید را آورد در دنیای من
با حضورت رفت از هر فصل سالم خستگی!
گاه در تنهایی ات درگیر هستی با جنون
مثل دیروز است در تکرار غم فردای تو
ناگهان یک روز،...
چیزی نگو از دلخوشی از خنده از عشق
اینجا تنفس های مردم درد دارد!
حتی بیان شاعر این شهر خشک است
ای کاش می شد آسمان قدری ببارد...
ماها به جای زندگی مشغول مرگیم!
یا خسته یا دلگیر یا دلتنگ هستیم
پاشیده ایم از هم شبیه نظم ارتش
ما نسل...
با دعوت ابلیس تا حوا خطا کرد
درب خروجی را خدا با قهر وا کرد!
بخشیده شد آن لغزش شیرین ولی حیف
یک سیب ای آدم ببین با ما چه ها کرد!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
وقتی تبسم کرد سیب از شاخه افتاد!
موهای دختر باز شد با بوسه ی باد!
احساس آمد یک پسر تب کرد از عشق
اینگونه شیرین خلق شد در قلب فرهاد...
◽شاعر: سیامک عشقعلی
دلبری دارم که الحق دیدنی ست!
ناز دارد مثل گل بوییدنی ست!
چشم هایش هی صدایم می زند
غنچه ی لب های سرخش چیدنی ست!
قد و بالایش دلم را می برد
در نگاهش آسمان بوسیدنی ست!
چون پلنگی قصد فتحش کرده ام
ماه از هرجای شب دزدیدنی ست!
عاشقم...
کوچه غمگین، کوچه خلوت، کوچه تنها؛ شب بخیر!
دوری اما با تو هستم در همین جا، شب بخیر!
آخر هر بغض با لبخند می بوسم تو را
ماه من! زیباست شاید صبح فردا؛ شب بخیر!
◽شاعر: سیامک عشقعلی
تو شیرینی! تو زیبایی همیشه!
کمی دور و همین جایی همیشه!
تو را تنها تو را من می نویسم
که در حکم الفبایی همیشه!
غزل گیرم نباشد دست من نیست
خودت شعری و می آیی همیشه!
زمان در عاشقی معنا ندارد
تو دیروزی! تو فردایی همیشه!
و خواهش های من...
می فروشی ناز و دل ها می بری
بین دلبر ها تو چیزِ دیگری!
هرچه زیبا دیده بودم هیچ هیچ
یک سر و گردن از آن ها سرتری!
◽شاعر: سیامک عشقعلی