مرا بپیچ در حریرِ بوسہ ات مرا بخواه در شبانِ دیرپا مرا دگر رها مکن مرا ازین ستاره ها جدا مکن ...!
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...! میترسم ورق ، برگردد ؛ روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد، وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی ! بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند و خبر از پاییزِ...
روزها پُر و خالی میشوند مثل فنجانهایِ چای در کافههایِ بعد از ظهر... اما... هیچ اتفاقِ خاصی نمیافتد اینکه مثلاً تو ناگهان، در آن سوی میز نشسته باشی..!
محبوبِ من بعد از تو گیجم بى قرارم خالى ام منگم بر داربستى از چه خواهد شد؟ چه خواهم کرد؟ آونگم
این که مداوم سرد و گرمش میکنی لیوان چای صبحانه ات نیست که دل من است میشکند
صد بار گفتمش وسط حرف من نخند یکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو! دور می شوی.......
تب کردن تو مردن من هر دو بهانه ست ... عشق است که بین من و تو در تب و تاب است...
تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...! تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست، هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!
خوب است که آدم را دوست داشته باشند، حتی اگر دوام نداشته باشد. خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.
تخمین زده ام بعدِ تو با این غم سنگین فوقش دو سه ساعت ، دو سه شب زنده بمانم
تو در قلب و من خسته به چاهی گنه از کیست ؟ از آن پنجره ی باز ؟ از آن لحظه ی آغاز ؟ از آن چشم گنه کار ؟ از آن لحظه ی دیدار ؟ کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت ، همه بر دوش بگیرم...
به هر کجا که می روم همیشه می رسم به تو ببین چگونه می کشی مرا به مسلخ خودم
لب تر نکن اینقدر که زجرم بدهی باز یک مرتبه محکم بغلم کن که بمیرم
همدردی و هم دردی و درمان دل ما ای هرچه بلا هرچه جفا هرچه شفا تو
یک نفر از جنس احساس تو می خواهد دلم یک نفر مثل خودت اصلا تو می خواهد دلم
آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند کفشی که همیشه پایت را می زند آدمی که همیشه آزارت می دهد هیچ وقت نخواهد فهمید تو چه دردی را تحمل کردی تا با او همقدم باشی ...
برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی ست همین که کجا می روی، دلتنگم. برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی ست تا از تو بتی بسازم.
تو از ایّوب می گویی که صبرش آن چنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب می خواهی کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می خواهی؟
سلام ای خدای مهربان روزمان شب تاریک می شود اگر چراغ راهمان نباشی و اگر در کوره راه های زندگی راهنمای ما نباشی
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند شبت بخیر
عشق یعنی یک حس تازه وقتی که نیازه عشق یعنی لیلی و مجنون یعنی داد بزنم دوست دارم جلوی همه توی خیابون عشق همین که هیچ فکری به جز من، تو سرت نداری
در ببندید و بگویید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست فاش گویید که عاشق هستم
دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار