شعر ملل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ملل
کاش توانش را داشتم تا کە دل را از سینە ام بیرون بکشم
خونش را بر جای پاهایش بچکانم
تا رجی از رد پاهای سرخ، بر برف
در کنارش،
زیبایی را نشان بدهد.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پیش از جنگ
سرزمینم، دختری زیبا و نورانی، بود.
افسوس!
بعد از جنگ،
دیدم که او سرزمینی به آتش کشیده شده بود.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
قسمتان می دهم به نام خدا،
که روز مرگم،
با برگ برایم کفن بدوزید!
گوش و دهانم را هم با برگ های ریخته پر کنید!
تابوت و قبرم را نیز با شاخ و برگ درختان پاییزی بسازید!
آی ی! مبادا جنازه ام را در خاک سرد دفن کنید!...
شعر: ژنرال...
پیش از عروسی ام
پدرم، ماده گوسفندی را برای رضای خدا قربانی کرد.
من هم به پدرم گفتم:
- مطمئنم، خدا، عطر گلی را بیشتر از بوی خون دوست دارد!
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من خورشید را برایش آوردم،
اما او نخواست که بماند!
بگذار به پیشگاه فانوس های این و آن
شبانه هایش را سحر کند...
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی
هر کجا که رفتم،
شب یلدا بود!
دلم نیامد که به شعرهایم بگویم:
خورشید را ندیده ام!
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی
باد در کوچه های شهر
دخترکان را به آغوش می گیرد
و ناگهانی می بوسدشان
و خنده بر لب هایشان می نشاند.
شاعر: خالد شیدا
برگردان: زانا کوردستانی
باد در موسوم وزیدنش
درختان را به آغوش می کشد
درخت هم آرام و آهسته
میان بازوانش تسلیم می شود و آرام می گیرد
سینه و گریبانش را می گشاید.
شاعر: خالد شیدا
برگردان: زانا کوردستانی
با ناز و عشوه روح و جانت را در بر می گیرند،
ولی بوی وطن را نمی دهند،
دخترکان غربت!
شعر: آسو ملا
ترجمه:زانا کوردستانی
غروب به غروب
کنار جویبار می رود،
و برای بوسیدنش خم می شود،
بید مجنون!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
بیا با هم شعری بنویسیم!
تو چه می نویسی؟!
من فقط می نویسم:
-- آخ که چه بسیار دوستت دارم!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
احتمالن،
در جایی بسیار دوری،
که اینچنین ماه گرفته است!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
تنهایی چنین ست:
آفتاب طلوع کند و
دوباره غروب کند و
همچنان چشم انتظار کسی باشی!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
باز هم،
ابن تنهایی بود،
که تنهایم نگذاشت!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
اسمت را می نویسم و
ساعت ها به تماشایش می ایستم!
یکهو ضربان قلبم تند می شود،
شبیه قلب اسیر چشم انتظاری
که منتظر است
نامش را برای رهایی صدا بزنند.
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
آمدن چه بسیار به تو می آید و
انتظار هم،
به من!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
من پرنده ای بلند پرواز بودم
که زندگی شاهانه ای داشتم
وقتی که به زندگیم پا گذاشتی،
در وجودم حل شدی
با خودم گفتم که تو فریادرس من خواهی شد
و غم و غصه ام را بر طرف و شادی بخش زندگی ام خواهی شد
اما عمر عشق ما زیاد...
پیش از آمدنت خبر بده
تا که با جان و دل به استقبالت بشتابم
و عرق خستگی راهت را
با آغوش و نفس هایم پاک کنم.
شعر: احمد علی (زنگنه)
ترجمه : زانا کوردستانی
شش ماه است که دستی از میان دستم گم شده!
دو چشم آبی از میان چشمان مستم، گم شده است،
شش ماه است که سنگ سینه ام، سنگین شده است
ناله ی درونم بلند است
چنان بلند که تا روحم قد کشیده است.
شش ماه است که دلم، خنده را...
سرم درد می کند و این هم بی دلیل نیست،
جوانان دانشگاه را تعطیل کرده اند!
و می بینیم که اشک ملت
تاج و تخت خدا را تکان می دهد.!
و صدای گریە ی کودکان فقیر
جگر و قلب آدمی را به آتش می کشد.!
و می بینم سینە جوانان...