شعر ملل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر ملل
شعری را به یاد دارم که
در شب سیاهی سرودم.
شعری درباره ی پرتوی چشمان تو،
من باب عطر تازه ی عربی تو،
هنرهایت را به یاد دارم،
که در نامه ای پر از حسرت برایم نوشتی.
چراغ را خاموش می کنم و نامه ات را می خوانم
اما این...
می گویند: خدایان که می میرند،
تندیسشان را خلق می کنند!
اگر تو خدای من باشی،
شبیه گلدانی خلقت خواهم کرد و
روبروی پنجره ی اتاقم می گذارمت.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
شبی من و تو زیر بارش باران بهاری
خویش را دوباره باز می یابیم!
تو گیسوان خیس از بارانم را به هم می ریزی و
من هم سبزه زاران سینه ات را آبیاری می کنم.
شعر: شنو محمد زاخو
ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی
در خیالات زنی شاعر، دنیا گلستان ست
در خیال مردی نویسنده، دنیا انقلابی در حال وقوع ست
در خیال هنرمند، دنیا صحنه ی بازی سینماست
در خیال کودک، دنیا فقط آغوش مادرش است
در خیال یک عاشق، دشمن هم دوست است
در خیال یک قاتل، تمام دنیا مقصراند
آری دنیا،...
چه روزگار تلخی ست!
از مرگ هم عکس می گیریم و
بر گریه و زاری، یکدیگر می خندیم!
...
چه روزگار سردی ست!
گویی زندگی درون،
تابوتی سیاه خوابیده باشد!
...
چه روزگار بی بدیلی ست!
عشق را به صلیب می کشیم و
خیانت، راهنمای راهمان شده است!
...
چه...
بگذار به یادت بیاورم!
و با عشق و ناز به دیدارت بیایم.
بگذار چون گذشته صدایت کنم،
و سراغ یادگاری هایت بروم.
...
تو از ماهتاب کدام شب آسمانی،
که چنین مستانه و خماری؟!
...
بگذار جام شراب را
از دستان تو بگیرم و بنوشم و
لبانت را مزه ی...
کاش توانش را داشتم تا کە دل را از سینە ام بیرون بکشم
خونش را بر جای پاهایش بچکانم
تا رجی از رد پاهای سرخ، بر برف
در کنارش،
زیبایی را نشان بدهد.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پیش از جنگ
سرزمینم، دختری زیبا و نورانی، بود.
افسوس!
بعد از جنگ،
دیدم که او سرزمینی به آتش کشیده شده بود.
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
قسمتان می دهم به نام خدا،
که روز مرگم،
با برگ برایم کفن بدوزید!
گوش و دهانم را هم با برگ های ریخته پر کنید!
تابوت و قبرم را نیز با شاخ و برگ درختان پاییزی بسازید!
آی ی! مبادا جنازه ام را در خاک سرد دفن کنید!...
شعر: ژنرال...
پیش از عروسی ام
پدرم، ماده گوسفندی را برای رضای خدا قربانی کرد.
من هم به پدرم گفتم:
- مطمئنم، خدا، عطر گلی را بیشتر از بوی خون دوست دارد!
شعر: ژنرال پاییز
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من خورشید را برایش آوردم،
اما او نخواست که بماند!
بگذار به پیشگاه فانوس های این و آن
شبانه هایش را سحر کند...
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی
هر کجا که رفتم،
شب یلدا بود!
دلم نیامد که به شعرهایم بگویم:
خورشید را ندیده ام!
شاعر: سردار قادر
برگردان به فارسی:زانا کوردستانی
باد در کوچه های شهر
دخترکان را به آغوش می گیرد
و ناگهانی می بوسدشان
و خنده بر لب هایشان می نشاند.
شاعر: خالد شیدا
برگردان: زانا کوردستانی
باد در موسوم وزیدنش
درختان را به آغوش می کشد
درخت هم آرام و آهسته
میان بازوانش تسلیم می شود و آرام می گیرد
سینه و گریبانش را می گشاید.
شاعر: خالد شیدا
برگردان: زانا کوردستانی
با ناز و عشوه روح و جانت را در بر می گیرند،
ولی بوی وطن را نمی دهند،
دخترکان غربت!
شعر: آسو ملا
ترجمه:زانا کوردستانی
غروب به غروب
کنار جویبار می رود،
و برای بوسیدنش خم می شود،
بید مجنون!
شعر: آسو ملا
ترجمه: زانا کوردستانی
بیا با هم شعری بنویسیم!
تو چه می نویسی؟!
من فقط می نویسم:
-- آخ که چه بسیار دوستت دارم!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی
احتمالن،
در جایی بسیار دوری،
که اینچنین ماه گرفته است!
شعر: ابراهیم اورامانی
ترجمه: زانا کوردستانی