متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه
ای که پرچم دار عشقی؛
خالص و بی ادعا
من برایت قلب خود را
ارمغان اورده ام
ای پناه و تکیه گاهم
در هیاهوی زمان
خاطرات خسته ام را
بی فغان اورده ام
باغبان تاک های
مست شیرازی منم
چون شرابی بی نظیر
از عمق جان اورده ام
شهرزادقصه گویم...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم!
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم!
یا چشم بپوش از منو از خویش برانم؛
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم!
بگذار بمیرم، که بمیرم، که بمیرم:)
این دیوونه دیوونته دیوونه:)!
اومدنت تو زندگیم
بهترین هدیه
و بودنت
به کام ترین معجزه عشقه
عاشقانه هایم را
برای تو
بی آنکه باشی
سربسته می گویم
ای بودنت
قافیه ساز
زندگی عاشقانه من
عمیقاً به یه عشق واقعی از جنس بوی بغل مادر نیازمندیم
تو را از فراز هفت آسمان تا ژرف ترین نقطه ی زمین دوستت دارم♥️✨
و ریشه های قلبم را به جانت وصل می کنم 🦋
مبادا دگرگون شوی که جانم آتش می گیرد🔥
رقیه سلطانی
چشمانت قاتل یک شهر است
که همه جا را ویران کرده
و من آن شهر ویرانم
که هر لحظه فرو می ریزم
و از نو ساخته میشوم
باز ویران میشوم
این قصه چشمان تو
و زندگی من است
احسان اکبری
چشم هایت را
به یک فنجان
دل نوشته دعوت کردم
نخواندی ، سرد شد
و از چشمانت افتاد
حالا من مانده ام
با تکه های
شکسته ی فنجانم
مجید رفیع زاد
بیا به دنبالم!
و مرا ببر به جایی که آدمی نباشد...
جز من و تو💞
که آدم ها زخم که می زنند مرحم نمی شوند:)💔
رقیه سلطانی
نگرانم نگران خودم و حال دلم
نگرانم که پس از تو به کی دل بدهم؟
نگرانم که چرا بی تفاوت شده ام!
مثل بُت کنج اتاق در فکر توام...🖤
رقیه سلطانی
زیبا تر از آن خنده ی زیبا وسط بغضِ بزرگ
دلچسب تر از عطر چای و قند هِلی
شیرین تر از طعمِ عسل در سبلان
تو در آغوش من از هر چه خوب، خوب تری:)
دلتنگ که باشی دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند
می باری و می باری!
دلتنگ کسی که هیچوقت نبوده
یا کسی که نیامده رفت
و خاطرات دو سه روزه اش را مرور و تکرار میکنی
گاهی هم در خیالت با او حرف می زنی
نمی دانم کی تمام می شود...
از چه برایتان بگویم؟
از چه بگویم که حالت خوب شود؟
از چه بگویم که غم جرات آمدن به سمت را نکند
از چه بگویم که بیخیال فردایت شوی
و غرق شادی امروزت
از چه بگویم که درد و حسرتی در ابتدا و انتهایش نباشد!
از چه بگویم پایانش تو...
بیا تا برایت بگویم
که چقدر شبها و روزها بی تو دشوار می گذرد...
بیا تا برایت بگویم که اینجا هوا کم است
بیا تا حداقل یکبارکوچه های شهر را با هم قدم بزنیم
در آغوشم بگیری و از نگرانی هایم کم کنی!
بیا تا بگویم دوری بس است
بیا...
گاهی سخت دلتنگ می شوم
گویی که می خواهم
تو را از خیال های خوش بیرون کشم
و در آغوش گیرمت
گویی که بغض کنم و
اشکی نیاید
گویی که در آن سوی میدان
فقط تو باشی و من!
رقیه سلطانی
این عشق چیست ؟کیست؟
که همه را دیوانه کرده
رقیه سلطانی
و اکنون ذره ذره می شوم ز دوریت!
رقیه سلطانی
با شعر نو،با کلام ساده،با قلم و خودکار
گفتم و نوشتم از تو آنها شنیدی و خواندی اما باز هم نیامدی!
رقیه سلطانی
دلم خواست بنویسم...
خواستم از قصه ی انگشتان کشیده اش بنویسم که دیدم انگشتان مرا بغل نمیکند.
خواستم از معجزه ی چشمان روشنش بنویسم که دیدم به من نگاه نمی کند .
به سرم زد از اکسیر شفا بخش لبانش بنویسم یادم آمد، هان! مرا نمی بوسد .
سرخورده قلم...