متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
ای آنکه چشمان قشنگت رنگ دریاست
هم ساحل آرامش و هم دشت رویاست
مغرور زیبایم غزل جان گیرد از تو
جانا. غزال چشم تو. روح غزلهاست
پیشم بمان و با دل من عاشقی کن
چون بی تو دل افسرده و غمگین وتنهاست
با من بمان و عشق را نجوا کن...
به تو می آید
تو ماهی ، آسمان نه ، که خدا به تو می آید
در این سر زمین عجایب ، وفا به تو می آید
تو مهربانی ، در کلام شرم و حیا داری
اما ، وقتی میخندی ، زیبا به تو می آید
بانوی غزل هستی ،...
باور نکردم
بار اول که دیدم گیسوی تو را باور نکردم
آنقدر زیبا بود ، که ماه را با خبر نکردم
تو فراتر از خدا بودی ، دیدم که .. ..
احساس عجیبی ست ، جذاب تر نکردم
پیچیدگی چشمانت ، غرورم را زود شکست
تا آمدم بگویم ، بانو...
در رخت خاموشی غم فروغ وجود
غصه ها نثار عشق، سوزان همه وجود
روزگار بی چابک در گردابی گرفتار
مانده ام در پیغمبرش، بی رحم کرد وجود
مرگ زورد رس، آتشی در دل افکند
پرواز زندگی ما، به پایان برد وجود
آن شبی که خاطرهٔ تلخ راهم پر کرد
از...
شعری به جان نشسته و اشکی به دیده ام
دل رمیده و دردی کشیده ام
در مدح عاشقی تو شعری سروده ام
عالم اگر غزل بشود من قصیده ام
با تو
امشب فکر تو در خیالم پر می زند
عاشقانه های تو بر دلم سر می زند
سالهاست به دل قبله گاه عاشقی شده ای
که بر کعبه ی دلت خالصانه در می زند
روشن دل گشته ام در ره عشقت لَختی بتاب
که تاریکی شبهای من با تو...
برای چه؟
اصرار می کنی که بمانم برای چه؟
هی شعر گفته قصه بخوانم برای چه؟
همراه عقل و جنون پای واژه را
تا ساحت قلم بکشانم برای چه
گفتی بیا به دیدن اگر فرصتی شود
بر روی چشم، اگر بتوانم... برای چه؟
تا بی خبر بمانم از احول روزگار...
شبی بر چشم من موی سفید همسرم افتاد
و اشکی گونه غلطید و به روی بسترم افتاد
میان ابرهای روشن و تارِ ترِ گیسو
به دام افتادم و صد واژه از چشم ترم افتاد
به یاد آمد گل سرخِی میان موج گیسویش
و هُرم آتش عشقی که بر خاکسترم افتاد...
نامت تا بر زبان با من است
سودای تو دیگر نام من است
ز سودایت زخمی ز بالان خورد
غم نباشد گوهر غمی چون تو من است
گفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم
از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است
تار های نفسم با غم تو درگیر...
زیر تار گیسوی تو دنیا بمیرد
گُنه ز جانب من دنیا بمیرد
بر مرکب عشق تو گشته ام قو
بخند که قوی تنها زیبا بمیرد
هر شب به هوای تو گرفتارم
هرکه مجنون شما گشته ها بمیرد
بر دیده ی تو دائم شدن شاعر
با تو سعدی حافظ مولانا بمیرد...
گُلِ خورشید پژمرده ست،می دانی؟...نمی دانی
دلِ آیینه آزرده ست،می دانی؟... نمی دانی
شب است و کوچه ی آه و غرورِ آسمانی که-
-شبیه من،زمین خورده ست،می دانی؟...نمی دانی
وَ گوش کاج ها بی تو پُراز فریادِ تاریکِ-
-کلاغانِ سیه چُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف-
-کسی...
وَ سطر آخر است وسایه ای بر خاک می ریزد-
-که تندیسی تَرَک خورده ست،می دانی؟..نمی دانی
نمی دانی
رضاحدادیان
گُلی لبریز افسون،بی خیال گریه های شمع-
-دلِ پروانه را بُرده ست،می دانی؟...نمی دانی
رضاحدادیان
عجب جشن قشنگی!میز آماده ست،امّاحیف-
-کسی سهم مرا خورده ست،می دانی؟... نمی دانی رضاحدادیان