متن فلسفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فلسفی
عزیزحسینی
تلخ بنوشیم
زندگی بیش از انتظار ما شیرینه .
دیگر گله ای نیست...
تا سنگ هایمان را واکندیم
مسیرم شد سر تا سر سنگلاخ .
دیگر گله ای نیست...
کور ها گره شدند
پروانه ها آب شدند
شمع ها مردند
دیگر گله ای نیست.
محمدرضا دهگان
تقدیم به جوانان:
نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!
سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!
جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛
و با ژرفای احساست، جوانی کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
از نامش پیداست زندگی .
دیگر به دنبال چه هستی ...؟
زندگی را باید زندگی کرد ، چه تلخ چه شیرین
بهشت و جهنم را همینجا تجربه کن .
دنیای دیگری هم بعد از مردن باشد
شاید دیگر حاکم خودت نباشی .
عزیزحسینی
همچو لاک پشتی که هنگام خطر
سر به لاک خویش برد،
عمریست حیران سر به لاک خویشم.
محمدرضا دهگان
در دشت معنی
کی می تواند
ایثار گم شده را در میان
بُهت تردیدها بیابد؟
نوازش ایثار را بر سر غنچه زخمی
حس کنید
آنگاه که
من و آن غنچه
در حال شکفتن هستیم
آری
لبخند آن غنچه زخمی
نتیجه ایثار است
و بُهت هم چو منی
که دستاویز
علف...
بُگذَر ، بُگذار ، بُگذَرَد ...
که در پهنه هیچستان زندگی
از هیچ هستیم
و
از هیچ ها باید بگذشت...
سید عرفان جوکار جمالی
طبیعت در جریان است.
گریه و خنده، مرگ و زندگی و... یکی پس از دیگری بر صحنه ی دنیا نقش خود را ایفا می کنند و می روند!
وابستگی و دلبستگی به چیزها و آدم هایی که از قرار معلوم و طبق تجربه ابدی نیستند و خواهند گذشت، با جفا...
من هیچ تر از هیچ تر از هیچ ترینم
آن هیچ پر از هیچ که گویند همینم
او هیچ و دلم هیچ وخودم هیچ و همه هیچ
چون هیچ که در هیچ بپیچند چنینم
دیدی که کسی هیچ تر از هیچ ترین است؟
آن هیچ تر از هیچ تر از...
در دنیا کسی به جایگاه و هدف والا میرسد
که دانش کافی داشته باشد
نه مدرک تحصیلی کافی ....
عزیزحسینی
۱۴۰۲/۱۱/۲۵
۲۰۲۳/۲/۱۳
00:56
معنا را در تنگنای زندگی
گم کردیم
تهی بودیم
تهی تر شده ایم
ظرف های خالی مان را
لبریز از اندوه کردیم
ظرف نور را در درده ها
انداختیم
و نوازش آفتاب را یک شبه فروختیم
زنجیر دل های متصل را
پاره کردیم
چنان که
افسار گسیخته ماندیم
در چهار...
من هیچ تر از هیچ، پیِ هیچ دویدم
من هیچ ترین هیچِ، هیچستان زمینم
سید عرفان جوکار جمالی
در جهان زیبایی و زشتی فقط از دور مشخص میشود از نزدیک
همه چیز شبیه هم هست
فلسفه ذرات. سعید هجران
آمدیم که برویم
قصه ی تلخی ست
زندگی ...
آریا ابراهیمی
خاک در دهانِ باد کرده اند
تا گوشِ درختانِ باغ را
از اضمحلالِ آتشناکِ هیچِ ریشه
پُرتَر کنند،
غافل از آنکه
نورِ آفتاب، خونِ آب
و گلستانی دیگر در راه ...
آرمان پرناک
در سینوسِ صفرِ خاک،
اسیر است رودخانه
ماهی ها
جوابِ سلامِ آب را نمی دهند
کمی اکالیپتوس لطفاً !!
آرمان پرناک
تو، یک کتاب چند جلدی و در حال نوشته شدنی؛
من چند صفحه دست نویس خاک گرفته، در کیف مردی از دنیا رفته.
تو نوشته می شوی و منتهی به مرگ نیستی؛
من پایانی باز دارم و پیش از تولد، از دنیا رفته ام.
تو را می خوانند؛ خط به...