هرکه به من می رسد بوی قفس می دهد جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا
پرندگانی که در قفس زندگی میکند فکر میکنند پرواز یک بیماریست...
…جُم نخور…پلڪ هم نزن …تو ڪہ نبودی ببینی جانم بہ لبم رسید تا بیایی و روبرویم بنشینی و نگاهت ڪنم… …نبودی ببینی ڪہ امام و امامزاده ای نماند ڪہ نذرش نڪرده باشم… …و شب عید و احیایی نبوده ڪہ تسبیح بہ دست آرزویت نڪرده باشم… …حالا ڪہ آمدی جُم نخور...
کنار قفسش... پرنده صدایش نزنید داغ دلش تازه میشود...
دیگر برای داشتن کسی سماجت نمی کنم پرنده ای که سهم من نباشد برایش قفس هم بسازم می رود..
آخرین پرنده را هم رها کرده ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی شود
*تو* که باشی هوای قفس از آسمان وسیع تر است
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست …
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟ کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من نه بستهام به کس دل، نه بسته دل به من کس چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها…...
هیچ کس با من نیست مانده ام تا به چه اندیشه کنم مانده ام در قفس تنهایی در قفس میخوانم چه غریبانه شبیست شب تنهایی من
هیچ کس با من نیست مانده ام تا به چه اندیشه کنم ! مانده ام در قفسِ تنهایی ، در قفس می خوانم چه غریبانه شبی است ، شب تنهایی من... شب خوش
تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...! تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست، هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!
درس امروز جدید است ! نفس.... نقطه..... نفس.... بنویسید پرستو و بخوانید قفس ...