ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو
با جمله ما خوشیم ولی با تو خوش تریم
اگر عالم همه پرخار باشد دل عاشق همه گلزار باشد
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود بی عشق وجود خوب و موزون نشود
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی شاگرد که بودی که چنین استادی
ور تو پنداری مرا بی تو قراری هست... نیست!
بیمار غمم عین دوایی تو مرا
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی
بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
آبی که از این دیده چو خون می ریزد خون است بیا ببین که چون می ریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می خوردو دیده برون می ریزد
ای عشقِ تو عین عالم حیرانی سرمایهٔ سودای تو سرگردانی حال منِ دلسوخته تا کی پرسی چون میدانم که بِه ز من میدانی . . .
یارب تو مرا به نفس طناز مده با هر چه به جز تست مرا ساز مده من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن توام مرا به من باز مده