تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست...
همه لرزش دست و دلم از آن بود که که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریز گاهی گردد. ای عشق ای عشق چهره آبیت پیدا نیست
پرنده ی بیقرار دلم هوای پرواز دارد وقتی که آشیان تویی
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می کنم
آن که می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.
گفتی: دوستت دارم و من، به خیابان رفتم فضای اتاق، برای پرواز، کافی نبود ...
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همهخوابند، کسیرا بهکسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست...
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنی ست
بعضی وقتا باید بیفتی قبل از اینکه پرواز کنی!
قلب ها بال دارند اگر دوست داشته شوند پرواز؛ اگر عشق را از آنها بگیرند کوچ مى کنند