لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهام رفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!
تویی که دفع شود صد بلا در آغوشت بیا که گریه کنم بیصدا در آغوشت...
هرچه غم، ذهنِ مرا خسته و مغشوش کند یک نفر هست به درد دل من گوش کند...
هرقدر هم راه رسیدن سخت باشد از بابت حسم خیالت تخت باشد...
اینجا تمام ِ حنجره ها لاف می زنند هرگز کسی هر آنچه که می گفت،آن نبود!
گفتی چه خبر؟ گفتم و هرگز نشنیدی جز دوریات ای عشق، به قرآن خبری نیست
سنگم، اما به خدا اخمِ ظریفی کافیست ناگهان ذوب کند قلبِ دماوند مرا...
پشت نقاب خندههایی تلخ زندانیست مردی که شب تا صبح کارش گریه_درمانیست
از سردیِ دستان تو قدری نگرانم دستم به هوا رفته که دلسرد نباشی...
مانند برفی، پاک و ساکت، تا که باریدی کلّ مدارس در جهان تعطیل شد بانو... .
کو آن رفیق مدعیِ روزهای سخت؟ تا با غم تو عکس بگیرد به یادگار...
در دلم عین حقیقت یکهتازی میکنی پشت بر دنیای بی رحمِ مجازی میکنی
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشت هیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد
شبیه معجزهها اتفاق میافتد جنونِ آنیِ دیوانهها در آغوشت
ریل و قطار از هم جدا باشند میپوسند دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاریست
افتاده راهِ طالعِ تارم به هیچ_کس دیدی وفا نکرد بهارم بههیچ_کس !؟.
تا کشف کردم مهر بیاندازهاش را دنیا به من بخشید روح تازهاش را.
وقتی نباشی، زندگی زشت و پلید است آیینهام غیر از تو زیبا یی ندیده ست
نُت به نت پُر از غمم، گرچه دم نمیزنم مثل بغض ماندهام، در گلوی هر فلوت
شکار وحشی من! تا ابد مهمان دامم شو! بدون غیرتش ارزش ندارد ببر، میفهمی؟!
مثل قایم باشکِ دوران خوب کودکی هرچه از تو میگریزم، باز پیدا میکنی...
حالا که عشق پیر و فراموشکار شد اسم مرا به سادگی از یاد میبَرَد...
در قهوهایِ چشم تو خواندم که محال است آنکس که مرا عاشق خود کرد نباشی!
مینشینی در سکوتِ قاب عکس روی میز مرگِ هر روز اسیرت را تماشا میکنی...