ما که دل کندیم از او دیگر چه فرقی می کند با سگان زرد باشد یا شغالان سیاه
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت
با شاخص نفرت گراگیری کرد وبا تخمین زمان به نابودی کشاند
ای بغض فر خورده مرا مرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم
در من جا مانده ای برگرد! دیگر به جایی نمی رسی!
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع، حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم.
ما بی تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای
چیزی برای از دست دادن ندارم جز تو که رفته ای!
زندگیمو دادی بر باد تو با شیرینی حرفات
ترک ما کردی... ولی با هر که هستی یار باش
می رسد روزی که دیگر در کنارت نیستم بی قرارم می شوی من بی قرارت نیستم
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای...
وقت جدایی رسید باد مخالف وزید از شرر داغ تو پشت برادر خمید
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟ آتش بوَد فراقت
سلامتی کسی که رفت!ولی باور رفتنش برای کسی که تنهامونده خیلی سخته... دلتنگتم
تو چه دانی که چهها کرد ،فراقت با من ...!
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
من که بیدارم از جدایی توست تو چرایی به نیمه شب بیدار ؟
بعضی آدما یه جوری میرن که انگار از اولش هم نبودن
به اینکه نباشی عادت کردم ...
اینکه من باشم و تو باشی ولی ما نباشیم، جدایی همین است.