مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنی ای دوست همچنان دل من مهربان توست
صلحست میان کفر و اسلام با ما تو هنوز در نبردی...
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می شود
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
سیر نمیشود نظر بس که لطیف منظری
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
ما را که * تو * منظوری خاطر نرود جایی...!
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسی ست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
فرق است میان آن که یارش در بر تا ان که دو چشم انتظارش بر در
یا بفرما به سر / آیم!غرضم وصل تو باشد / چه تو آیی/ چه من آیم!
زخمی که بر دل آید مرهم نباشد او را
رفتیم / دعا گفته و دشنام شنیده
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
درد دل با سنگدل گفتن چه سود!؟
گر دلم در عیش تو دیوانه شد عیبش مکن
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم به جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم