پیش چشم همه از خویش یلی ساختهام پیش چشمان تو اما سپر انداختهام
و خواب کابوسی که هر شب می گیرد از من چشمان تو را
یلدا شب چشمان توست یک عمر نگاهت کنم وقت کم می آورم
شاعر تویی من فقط راوی چشمان توام
مردم از آن دم که با مردم چشمان تو در گیر شدم
خستگی را - چای یا قهوه؟ نه عزیزم - چشمهای تو!
عشق یعنی کودتای چشمان تو در قلب من
از خود بی خود شدن فقط لحظه دیدن چشمان تو
و دیگر جوان نمیشوم نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو...