متن کتایون آتاکیشی زاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشی زاده
رنگ هایی که ترمیم نشوند کمرنگ میشوند...
مانند دوست داشتن های بدون ابراز...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
دوستت دارم هارا به روش های مختلف برایت ابراز میکنم...
گاهی با گفتن
گاهی با شانه زدن موهایت
با انداختن پتو روی بدن سردت هنگامی که ناخواسته از خستگی روی مبل به خواب رفته ای
با شاخه گلی غیر منتظره
با گرفتن دست هایت هنگام نگرانی
با نُت های گیتاری...
تو زیر همان آسمانی لبخند میزنی
که مهتاب روشنایی اش را به رخ این شهر می کشد...
زیر یک سقف که قسمت نشد
اما زیر یک آسمان بودنمان هم خوب است ، نیست؟!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
صبح ها زمستان
و ظهر ها تابستان
و شب هایم پاییزی ست...
صبح ها در انتظار گرمای حضورت
ظهر ها کسل و ناامید
و شب ها عجیب دلتنگم...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
نه دوش آب سرد
نه کتاب های روانشناسی
نه قرص خواب
نه فیلم های تلویزیون
نه سکوت شب
هیچ کدام جای شب بخیر گفتنت را پر نمی کنند...
هیچ کدام مرا به خواب نمی برند...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم هارا به بهانه اینکه بدانند با خودشان چند چند اند تنها میگذاریم
مدتی بعد برمی گردیم و میبینیم از آنها منفیِ خاطرات باقی مانده!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
چشمانش آبی نبود
که بگوییم آرامش دریا را دارد
سبز هم نبود
که طراوت جنگل را داشته باشد
به رنگ هم نبود
که به روح خسته ام جان بدهد
چشمانش مشکی بود...
دو تیله مشکی...
که انعکاس تصویر من و تمام خوشبختی ام را در آن می دیدم.. • ͡•...
نگو دلت بازم تنگ شده؟!
ما که تازه همو دیدیم
آره تنگ شده!
دلتنگی من به اینکه کِی تو رو دیدم ختم نمیشه
دلتنگی من یعنی ی جای خالی که می خوام با شنیدن \من هم همینطور\ از زبان تو پر بشه!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
تمام دوستت دارم هارا با بوسه ای روی پیشانی ات به وجودت میریزم
شاید عشق من در تو جوانه بزند..
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
بهار می آید و می رود و تکرار میشود
من به درد کشیدن زمان رفتنت راضی ام
اگر از بهار یاد بگیری...
برای هر رفت
برگشتی بگذاری...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
یک زمانی نزدیک ترین آدم زندگی ات بودم
اما الان آنقدر دورم...
که سراغت را از آدم های دیگر میگیرم...
آن ها هم از تو دور اند ها...
و درد این است که از من به تو نزدیک تر اند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
حلقه ی دور انگشت کافی نیست...
حصار باید دور قلب باشد...!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آمده بود جای تمام نداشته هایم را پر کند...
جای تمام کسانی که رفتند، بماند...
نمیدانم چه شد از تمام آنها برایم فراتر رفت...
از آنها به من دور تر شد...
دور مانند گردنبندی که با موج خروشان رود خانه از دست میرود!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم
خیلی هم فرقی نمی کرد از وقتی نمیتونم از خونه برم بیرون هرروزش برام جمعه ست!
ولی امروز عجیب تره...
دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه...
عذاب وجدان کار های عقب افتاده و نگرانی...
روز تولدم روی شکسته های دلم قدم زدم
از تیر ماهی که قرار بود مرا با ناگهانی آمدنت غافلگیر کنی
تنها رفتنت ماند!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
آدم ها گاهی به طرز عجیبی می میرند..
گاهی بین نت های موسیقی سازی که دلبرشان برای دیگران مینوازد غرق میشوند...
لا به لای موهایی که سهم دستانش بودند اما توسط دیگران بافته می شوند خفقان میگیرد...
بین گره دستان دو عابر در پیاده رو دنیا برایشان تمام میشود...
گاهی...
چیزایی که طولانی بشن همین میشن...
تو قرار بود از کنارم رد بشی و این رد شدن طولانی شد و منم همراهت اومدم...
قرار بود کوچه رو قدم بزنیم و طولانی شد و شد قدم زدن شهر...
قرار بود باهات دست بدم و طولانی شد و شد گرفتن دست هات......
صدای فریادمان هرچقدر هم بلند باشد به گوش آسمان نخواهد رسید...
من اما کنار سنگ قبرت هربار \دوستت دارم\ را زمزمه میکنم
کاش لب خوانی کنی...
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
شب ها به روزهای تاریک تبدیل شدن...
درد ها از روزی به روز دیگر
دلتنگی ها از روشنایی به تاریکی
همراهمان می آیند
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
می نویسم
میدانم نه تو میخوانی نه دیگران حوصله خواندن دارند
*اما کمرنگ ترین خودکار ها از قوی ترین حافظه ها ماندگارتر اند*
شاید روزی حافظه ام را از دست دادم...
تو نباید فراموش شوی!
پ.ن:قسمت بلد شده دستنویس نیست
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
هرکسی ی قلقی داره..
فقط بعضی ها بلدن حال همدیگرو رو \خوب\ کوک کنن
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده