رفتند به داخل مه و همه مست شدند از صفحه رادار همگی محو شدند انگار که برف و مه و کولاک و دِنا در سانحه هوایی همه همدست شدند
یک دست کلاغ و به یکی برف، زنگ را زددرخت زمستان
زمستان بود وُ برف بود وُ سرما بود زمستانی که جز خاطراتِ محوِ تو دلم گرمِ هیچ ردپایی نبود
زمستان است دیگر دل زمین به برف گرم است من به تو …
در این روزهای برفی آیا برای گنجشکان دانه ای ریخته ای ؟ پرنده دل من نیز ، دیر زمانیست که در برف گیر افتاده . . .
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …
دانه برف، یکی از ظریف ترین خلقت های خداوند است اما نگاه کن زمانی که به هم چسبیده هستند چه می توانند انجام دهند!
اگر بوسه ها، دانه های برف بودند برایت کولاکی از آن ها می فرستادم
دارد برف می آید در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند
تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت می توان گفت که من چلچله باغ توام مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف سخت محتاج به گرمای توام
دستامو بگیر تو دستت تا سرما رو حس نکنم پا به پام قدم بزن زیر این برف سپید تا خوشحال ترین آدم روی زمین باشم
آمدنت قند را در دل من آب میکند برف را در دل زمستان
ذرات برف مانند بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن بر غم های دوست
می دونی فرق من با برف چیه ؟ . . . . . . . برف میاد و به زمین می شینه، ولی من همین جوری هم به دل میشینم
چشماتو باز کن و ببین داره برف می باره خدا امروز قشنگ ترین منظره ها رو برای تو ساخته
عشق بین من و تو به پاکی و سپیدی همین دونه های زیبای برفی هست که آروم آروم از آسمون می باره
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
با برگ ها نیامدی با برف ها بیا...
برف را دوست دارم چون فقط با برف میشود آدمی ساخت که هم درونش سفید باشد و هم بیرونش!
چقدر ساده میشد در این برف ردِ پای دو نفر بماند اما غرورت ... اما غرورم....
مرا به زمستانی دیگر نسپار از پارسال ات هنوز برف روی تنم نشسته است !
حواس شهر پرت برف باران است حواس من آغشته به عطر تو …