بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست
نشاط این بهارم بی گل روبت چه کار آید تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من
من از آغوش تو بارها به بهشت رفته ام
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
به دو چشم تو که گر بی تو برندم به بهشت نکنم میل به حوران و نظر با ساقی
من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست تا تو باشی نشوم خیره به لب های کسی!
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست
ما همه اجزای آدم بوده ایم در بهشت آن لحنها بشنوده ایم
پوستت شیر و لبت سیب و دهانت عسل است آن بهشتی که خدا گفت به گمانم که تویی
هر کجا غم نیست، آنجا زندگانی مشکل است زین سبب آدم به تعجیل از بهشت آمد برون
از درون سیه توست جهان چون دوزخ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت
هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت
بهشت و جهنمش را کاری ندارم جایی که تو نباشی و من باشم جهنم است ...
توراکه بوسیدم من به جاری شدن رودخانه ی عسل دربهشت ایمان آوردم
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
بهشت کجاست؟ ندانم، ولی یقین دانم که جمع سبز شما کم از بهشت نباشد
آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت اما چه غم حوا خودش بهشت است
بهشت اینجاست در تلاقی نگاه هایمان و لبخندی که تو مرا مهمان کرده ای
" زن " تنها شعبه ی بهشت است روی زمین...
عشقم میدونی بهشت کجاست؟ جاییه که تو باشی نباشی جهنم سهم منه
با تو هر بار سلام و با تو هر صبح بهشت خیرِ هر روزِ من از بوسه ات آغاز گرفت
جان و جهانم مگر میشود تو را دوست نداشت ؟ وقتی تو شبیه مادرم بوی بهشت میدهی !