شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
رسم تقدیر چنین بود که من آخر کارمهره ای سوخته در صفحه ی شطرنج شدم...
تقدیر گفته این مسافر بر نمیگرددتو ساده ای پشت سرش هِی آب میریزی......
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی...
نگاهش می کنم شایدبه سمتم سر بگرداند سر او برنمی گردد مگر تقدیر برگردد...
تقدیر چنین می خواست آرامش من باشی...
اندیشه و سکوتبغض و انتظارچهارگوشه تقدیرمان اینست !...
بیا تقدیر را روسیاه کنیمدستت را بده......
سینه ی آسمان پر از تقدیر استای رفیقان همسفروفا بیاموزید ......
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بودمی رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست...
تقدیر ما چنین بودقصه فقط همین بودجای تو آسمان وسهم من این زمین بود ....
سهمِ من بودی ولی حق را به ناحق می خورند ای دو صد لعنت بر این دنیا و این تقدیر باد...
تقصیرِ ما نبود...قسمت را یادمان دادندتقدیر را یادمان دادندنوبت به جنگیدن که رسید ؛همه سکوت کردند......
تقدیر، مثل گلوله ، همیشه در راه است !گاهی پنج دقیقه دیر میرسد، گاهی زود ،و بعد مسیر زندگیات عوض میشود ...میتوانستی مرده باشی، و زندهای !...
بریل هم کفایت نکردتا بخوانماین تقدیر زمخت را...
به هر تقدیر شکلک در نیاوردمفقط میخواستم شکل خودم باشمگلومو پاره کردم اما این مردمبهم گفتن که دیوونست ، عاشق نیست......
تنهایی را ترجیح بده به تنهایی که روحشان با دیگریست ! تنهایی تقدیر من نیست ، ترجیح من است ......
برای کشفِ اقیانوسهای جدید ،باید جرات ترک ساحل را داشت ...این دنیا ، دنیای تغییر است نه تقدیر !...
بزرگ فکر کن تقدیر”تقویم افراد عادی است …وتغییر”تدبیر افراد عالی …...