رسم تقدیر چنین بود که من آخر کار مهره ای سوخته در صفحه ی شطرنج شدم
تقدیر گفته این مسافر بر نمیگردد تو ساده ای پشت سرش هِی آب میریزی...
تقدیر الهی چو پی سوختن ماست ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
نگاهش می کنم شاید به سمتم سر بگرداند سر او برنمی گردد مگر تقدیر برگردد
تقدیر چنین می خواست آرامش من باشی
اندیشه و سکوت بغض و انتظار چهارگوشه تقدیرمان اینست !
بیا تقدیر را روسیاه کنیم دستت را بده...
سینه ی آسمان پر از تقدیر است ای رفیقان همسفر وفا بیاموزید ...
رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی، خنده به لب باید زیست
تقدیر ما چنین بود قصه فقط همین بود جای تو آسمان و سهم من این زمین بود .
سهمِ من بودی ولی حق را به ناحق می خورند ای دو صد لعنت بر این دنیا و این تقدیر باد
تقصیرِ ما نبود... قسمت را یادمان دادند تقدیر را یادمان دادند نوبت به جنگیدن که رسید ؛ همه سکوت کردند...
تقدیر، مثل گلوله ، همیشه در راه است ! گاهی پنج دقیقه دیر میرسد، گاهی زود ، و بعد مسیر زندگیات عوض میشود ... میتوانستی مرده باشی، و زندهای !
بریل هم کفایت نکرد تا بخوانم این تقدیر زمخت را
به هر تقدیر شکلک در نیاوردم فقط میخواستم شکل خودم باشم گلومو پاره کردم اما این مردم بهم گفتن که دیوونست ، عاشق نیست...
تنهایی را ترجیح بده به تنهایی که روحشان با دیگریست ! تنهایی تقدیر من نیست ، ترجیح من است ...
سهممنبودی، ولیحقرابهناحقمیخورند ایدو صدلعنت برایندنیاواینتقدیرباد...
برای کشفِ اقیانوسهای جدید ، باید جرات ترک ساحل را داشت ... این دنیا ، دنیای تغییر است نه تقدیر !
بزرگ فکر کن تقدیر” تقویم افراد عادی است … و تغییر” تدبیر افراد عالی …