خزان آمد و دلبری کرد و در فکر کوچ مهیا شو ای دل برای زمستان و برف
در دلم غوغاست اما رازداری بهتر است چشم می دوزم به در ، امیدواری بهتر است
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ست که اگر کهنه شود ، مست ترت خواهد کرد
لحظات شادی و غم، دو برادرند با هم شبم و شهاب دارم، گلم و گلاب دارم
هزار شب به سَحَر آمد و سحر شد شام ولی شبی که تو رفتی ، سحر نگشته هنوز
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگی ست که جریان دارد
حتی اگر خیال منی، دوست دارمت ای آن که دوست دارمت، اما ندارمت
در صفحه ی شطرنج دل مات رخ ماهت شدم سرباز عشقت گشتم و یکباره گمراهت شدم
روی ِ تمام ِ آینه ها ردّ ِ پای توست هرگُل،بهارِ کوچکی ازچشمهای توست
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تکبیت ناگه، مست و مدهوشت کند..!