با تُ که باشم زمان از دستم می رود جایی که تُ باشی و من زمان جایی ندارد...
دوستت دارم و تو سرآغاز و سرانجام جانِ منی. _محمود درویش -ترجمه ی عذرا جوانمردی
جانِ من و جهانِ من فقط تو هستی
وقتی که دوستت دارم زمان می ایستد و من جاودانه میشوم در گستره شیرین ثانیه ها
به قدری دوستت دارم که قدرش را نمی دانم به تن چون روح می مانی، بمانی زنده می مانم
آن چنان که دوستت دارم، دوستم بدار؛ من از عهده ی باقی مسائل بر خواهم آمد.
من از تمام جهان ذره ای نمیخواهم همین بس است برایم که "دوستت دارم"
هر چقدر بهت بگم که دوستت دارم باز هم برای تو کمه
در جمله ی دوستت دارم دو نقطه کنار هم ایستاده اند یکی من هستم یکی تو ...
در این پریشانی روزگار ، مبادا فراموش کنی دوستت دارم ...
"دوستت دارم "را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !
دوستت دارم، چه خوب،چه بد اگر انتظارت،کشید حتی به ابد!
یاد تو حس قشنگی ست که در دل دارم تو چه باشی چه نباشی نگهش می دارم. ♥️
دنیا دچار دردسر شده و اوضاع خراب است اما مبادا فراموش کنی، دوستت دارم
دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم
دوستت دارم و میخواهم تو را دیوانه وار حس و حالم را همین اقرار بهتر می کند
از زیبایی های لبت دوستت دارم هایش را مال من کن
دوستت دارم ای خیالِ لطیف دوستت دارم ای امیدِ محال
من سرم را شیره میمالم که یادت نیستم پشت حجمی بیخیالی دوستت دارم هنوز
دَر کِلاسِ عاشِقی شاگِردِ نو پایَت مَنَم می نِویسم با غَلَط: «مَن دوصطَط دارَم فَغَت
دوستت دارم و گلدان شانه هایت را هر روز با بوسه هایم سیراب می کنم
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستم پشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز
تمام تو در حالای من مستتر است این قدر که پنهانی دوستت دارم
دوستت دارم به قدرِ هر چ هست و هر چ نیست از کران تا بیکران ، از کلّ ِ دنیا بیشتر