عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود
بگوچاره ی این دردیکپارچه بامن را نگاه کن که بی نگاهت منوازفنانوشتنم
سخت دلتنگم و آغوش تو را می خواهم که قرار دل بیچاره ی عاشق بغل است
عشق یعنی نفست بند یکی باشد و بس نگهت جز به یکی مات به هر جا نرود
تا خنده بر بساط فریب جهان کنم چون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست
وقت خوشی چو روی دهد مغتنم شمار دایم نسیم مصر به کنعان نمی رسد
خوش باش که هر که راز داند داند که خوشی خوشی کشاند
سراغ از ما نمی گیری در این تنهایی مطلق خوشم با خاطراتت هر کجا هستی عزیز من
جمعه ها شرح غروبیست که خون آلوداست دیه اش قیمت بد حالی و دلتنگی ماست
خوشا دل های خوش، جان های خرسند خوشا نیروی هستی زای لبخند
از یار داغ دیدم و از روزگار هم چشمی به روزگار ندارم به یار هم
سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست باخبر باش که آهم به اثر نزدیکست
این طریق دشمنی باشد نه راه دوستی کآبروی دوستان در پیش دشمن می بری
بمیرو تا نبود هم نفس مزن نفسی که مرگ بهتر از این زندگی بود به بسی
اگر چه سوخته ام در بلای عشق بسی به عمر خود دل ازین سان نداده ام به کسی
قصه به هر که می برم فایده ای نمی دهد مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی
به دو چشم تو که گر بی تو برندم به بهشت نکنم میل به حوران و نظر با ساقی
در بلا هم می چشم لذات او مات اویم مات اویم مات او
در تمام جان من جا کرده ای ای تمامت آیه ی تکرار دل...
مى خواست عشق را بِچِشاند به کامِ خلق با طعمِ شیر و شَهد و شکر، "مادر" آفرید
هر کس که به گل آب دهد، عاشق گل نیست شاید هدفش بردن یک شیشه گلاب است
در کنارت هرکجا باشم بهشتی میشود چونکه دنیا را پراز احساس زیبا میکنی
لب براق تو برقیست که بد میگیرد! هر لبی را که به یک بوسه رسانا بشود
دل اگر عشق نورزیده که دیگر دل نیست من اگر دلخوشُ و دلزنده شدم از اینم