دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
جان ها همه پا کوبند آن لحظه که دل کوبی
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
مهرگان آمد گرفته فالش از نیکی مثال نیک وقت و نیک جشن و نیک روز و نیک حال
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود ...
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
قانون گردباد بوَد روزگار را جز خار و خس، زمانه به بالا نمی برد
بی صورت او مجلس ما را نمکی نیست
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب؟
هیچ هیچست این همه هیچست و بس
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پات هیچ
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست
حس خوبی ست در آغوش خودت پیر شوم اینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شوم
بازآی که بازآید عمر شده حافظ هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
مرا بوسیدی و پاییز من هم شد تماشایی!
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
حالا که عشق پنجره را باز کرده است... طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!