بیچاره مادربزرگ یک کاسه آش نذری آورده بود اما یک نسل عاشق را زائید
در شهر ما چشم ها عاشق می شوند، اما ریه ها تاوانش را پس می دهند...
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبم عشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست
دوری از چَشمانَت بَد ترین تَحریمَست عاشقت خواهم ماند بهترین تصمیمَست .
دنیا به عاشق سخت میگیرد عاشق نه می رنجد،نه می میرد
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید . .
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهم رسوای لاله های سرخ عشقت نشد
رک بگو عاشق این بی سر و پایی یا نه؟ درک تقریبا و انگار و حدودا سخت است .
هر شب قسم دادم خدا را عاشقم باشی هر شب یقین کردم خدای دیگری داری...
تو عاشق من نبودی من خطای دید داشتم...
او دختری زیباست ساده و راستگو و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!
سبز می پوشی، کویر لوت جنگل می شود عاقبت جغرافیا را هم تو عاشق می کنی
وای از آن روز تو عاشق شوی و من معشوق پدری از تو درارم که خدا می داند
هیچ عاشقی بیچاره تر ازعاشقی نیست که هم گول می خورد هم عشق می دهد هم تنهاست...
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشود عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت
خردادی واقع بین خوش مشرب و عاشق
گاهی میپرسند ازمن! عاشقش هستی هنوز؟ بی تفاوت بودنم راگریه می ریزد بهم... .
سلام... روز قشنگی است،دوستت دارم چقدر عاشق این جمله های کوتاهم
آسمون عاشق گل بود گریه می کرد که گل بخنده...
فقط یکبار میتوان عاشق شد بار دوم خبری از جنس اصل نیست
با خنده زیباییش مأنوس شدم اینبار احساس عجیبی بود عاشق شده ام انگار
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار وای از آن سال که بی یار بهارش برسد
یک بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل این بار اگر اصرار کنی، وای به حالت
گفتم عاشق نیستم! مادرم خندید و گفت: لابد گل های بالش ات را شب ها من آب میدهم...