فتح کن اقصای دل را،با نگاهت بی کلام سایه ی عشق تو بر اقلیم جانم مستدام
عشق تو میکشاندم شهر به شهر، کو به کو مهر تو می دواندم پهنه به پهنه، سو به سو
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم
خاکِ درت بهشتِ من، مهرِ رُخت سرشتِ من عشقِ تو سرنوشتِ من، راحتِ من، رضایِ تو
من که جز شراره ی عشقت در دل ندارم برای زندگی و دنیام تو را بر می گزینم
باورت می شود آیا گل داوودی من عاقبت عشق تو شد باعث نابودی من
و از آن روز که با عشق تو جوشید دلم بودنت خوب ترین حادثه ی دنیا شد!
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد تا مهر کسی دگر نروید هرگز
من به فنجان تب عشق تو،دریا ریختم... حیف از آن مهری که در پای تو،یکجا ریختم...
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
جمع شاگردان مرا استاد می خوانند و من در کلاس عشق تو از بچه نو آموزتر...!
بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم
عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم با اینکه سال هاست به هیچم گرفته ای
عشق تو تصاویر بهارانهٔ چالوس پر دلهره مانند زمستان هراز است
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
باهر نفس به عشق تو تمدید می شوم...!
چشم شهلای تو بدجوری خرابم کرده منو تو عشق تو دیوونه حسابم کرده .
قلبم را لمس کن تا که خودت حس کنی تمامش از عشق تو پر شده
خوب است عشق تو کورم کرده است حالا می توانم یک عمر زندگی را دست به دست تو راه بروم
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار رویای قشنگیست اما شدنی نیست
جزعشق تو گناهی نیست در نامه ی اعمالم
هنوز عشق تو امید بخش جان من است...