دوای درد بشر یک کلام باشد و بس که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
حالا که عشق پنجره را باز کرده است... طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!!!
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق داده نوید زندگی جاودانیم
آنجا که سفره اش بوی عشق می دهد خانه ی مادر است...!
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
عشق یعنی؛ احضار موهبت های جاودان زندگی! اگر عشق ارزشمند بیابدت، هدایتت می کند.
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود بی عشق وجود خوب و موزون نشود
هر کجا عشق اید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق طعم خرمالوی رسیده پاییز می دهد اگر بهترینش سهم شما شد نوش جانتان باشد!
میگویند عشق انسان را کور میکند من اما از وقتی که دوستت دارم لال شده ام !!!
عشق زیباست ولی قد همین زیبایی مردن و زنده شدن های فراوان دارد
عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را
خسته از نامردمی ها در مسیر روزگار از نفس افتاده بودم عشق دستم را گرفت
هرچه دوری کرده باشی عشق مثلِ بومرنگ بی محابا می کند سویت کمانه بیشتر
ای عشق! ای بزرگترین آرزوی من فردای من بدون تو فردای کوچکیست
سهم ما در وسط معرکه ی عشق چه بود؟ غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم
جان به کف، خنده به لب، شعله به دل، شور به سر جان فدا در رهِ جانانه عشقیم هنوز
سلام ای عشقِ دیروزی، منم آن رفته از یادی که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
حال خوبی ست، بیائید خرابش نکنیم عشق اگر در زده خیر است، جوابش نکنیم
من و عشق با هم قمار کردیم من تمامم را به پای چشم هایش باختم ...
قدر کسی بدان که بداند بهای عشق تب کن برای آن که بمیرد برای تو
عشق تو تنها عشقیه که بهش نیاز دارم و میخوام همیشه در کنارم باشی