شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هادی چوپان:هیچوقت،توی هیچ موقعیتی،توی هیچ سختیحتی یک کلمه، بد ایران را نگید....
مرگا به من! که با پر طاووس عالمییک موی گربه ی وطنم را عوض کنم...
آه ای وطن ِمضطربِ رنج کشیده! یک روز مگر بوده که تو داغ نبینی؟...
سوال می کنیاز حسِ من در آغوشت،به من بگو که چه حسی تو در وطن داری؟!...
من دلم پیشِ غریبی ست که نامش وطن است...
کرده است دلم باز هوای شیرتیاد تو و غرّش رسای شیرتبا پای پیاده همه جا را گشتممادر چه شدند بچّه های شیرت؟!...
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگراى وطن خون تو از اروند می اید مگر...
سفر تو کردی و مندر وطن غریب شدم...!...
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهیوطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو...
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنم......
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرودبه شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش...
غُربت کسی نباشکه وطن دیده تو را......
به من در عمق نگاهتکه ناکجای جهان استوطن بده......