هادی چوپان: هیچوقت،توی هیچ موقعیتی،توی هیچ سختی حتی یک کلمه، بد ایران را نگید.
مرگا به من! که با پر طاووس عالمی یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم
آه ای وطن ِمضطربِ رنج کشیده! یک روز مگر بوده که تو داغ نبینی؟
سوال می کنی از حسِ من در آغوشت، به من بگو که چه حسی تو در وطن داری؟!
من دلم پیشِ غریبی ست که نامش وطن است
کرده است دلم باز هوای شیرت یاد تو و غرّش رسای شیرت با پای پیاده همه جا را گشتم مادر چه شدند بچّه های شیرت؟!
هرچه مرهم میگذارم بند مى اید مگر اى وطن خون تو از اروند می اید مگر
سفر تو کردی و من در وطن غریب شدم...!
به هر فصلی غمی ؛ هر صفحه ای اندوه انبوهی وطن جان خسته ام ... پایان خوب داستانت کو
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ میزنم، ز آبی آسمان خویش
غُربت کسی نباش که وطن دیده تو را...
به من در عمق نگاهت که ناکجای جهان است وطن بده...