100 متن کوتاه مراد مراغه ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره مراد مراغه
100 متن کوتاه مراد مراغه ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن مراد مراغه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
بغض شدی، شعر شدی بر دل ما
بگذرد... دو سه روز عمر، یار سنگدل ما
شاعری خیره سرم باز مرادم دل تو
غزل و شعر شوی ای پریشان دل ما
گشته ام غافل زتو عاری زدردم
یا پس دوری، مستِ خاک سردم
ای بلایت جان ما، دورت بگردم
گشته ای در غم چرا؟ ای کوه دردم
کوه سهند
سر کوه سهندم تا کی نشینم
برایت رنگینه من گلها بچینم
بسازم تاج گل تا که بیایی
ببوسم، تو گل شادان ببینم
کجایی بی وفا
می ز جام روی تو چو ماه دیدم
آه دل ناله گشته چو ماه خمیدم
کجایی بی وفای در بند و اسیرم
ز دوریت غمینم چند ساله ندیدم
همه تو
بصیر گیتی و اسرار نهان همه تو
به قعر دلها نشینی، جانان همه تو
مرا سودای عالمی بی تو چه کارم
تو ربّی خالقِ هفت آسمان همه تو
آخرش هیچ
شهی یا که امیری آخرش هیچ
به خواب گوری آخرش هیچ
به خاک عزلت افتی محبس گور
تو قُوت مار و موری آخرش هیچ
ای دل من
چه بد کرداری ای دل من
چه بد رفتاری ای دل من
عداوت کاری و بی مروت
ز ما کین داری ای دل من
طوطی صفت
مرا طوطی صفت خواندی عزیزم
جفا کاری و دلم سوزاندی عزیزم
کدامین سر دل با ما نشاندی؟
تن مرادی به گور لرزاندی عزیزم
فروغ دیده
فروغ دیده ام جانان کجایی؟
نگویی رفته ای دیگر نیایی
به حسرت گاه این دنیا شمارم
ز سویت منتظر شاید بیایی
نسوزی
به آهی و اشکی و سوزی
شدی نفرین این سیهروزی
بنالم من چه لعنی بر تو کردم
نسوزی و نسوزی و نسوزی
این دل تو را دادهِ ندا
گر تو مرا خوانی صدا
من همرهی صاحبدلم
دل در رهت باشد فدا
خون نکن این دل پُرخون ما
سرخ شده صورت گلگون ما
خصم شده قوت فرا روز ما
آه از این عمر چو هامون ما
ما را نرنجان
به تیر دیده ات ما را نسوزان
به آهی بسته ای ما را نرنجان
مرادت کشته ای یارا حیا کن
رهایم کرده ای در بند و زندان
دریا
به میثاق توام، دریا نخواهم
ز این شوریدگی بلوا نخواهم
به مست عاشقی دریا چه باشد
من آن ویلان دلم، حوا نخواهم
شب، شب زیباست محفل ما
شب ، شب یلداست همدل ما
بنوشیم و بخوانیم و برقصیم
دریغا نیستید مهمان منزل ما
چو یلدا گشته و یارم کجایی؟
نگویی رفته ای دیگر نیایی؟
به شوقت سفره یلدا بچینم
ز سویت غمینم تا که بیایی
به یلدای دلم، خونین کبابم
عزیزم نیستی و آنسوی آبم
تکی سفره ام اشک و به آهه
نوش تو گیرم و مست شرابم
دمی آه، دمی سوز، سینه مان چاک
خُدو عالمیم مطرود، نی کنیم پاک
به بخل آسمان و دژخیم لا مروت
به نام حق خدا را کرده ایم خاک
تو را خواهم نیایی آی ترانه
کجایی هی کنی بر من بهانه
به تیر دیده گهی مژگان پرانی
پیم گردی سرایم شعر عاشقانه
به مهجوری دلم خونو کبابه
مرا جانی کجایی آی ربابه؟
تب هجران کِشم تا تو بیایی
خون در آبم مکن میلم شرابه
کجایی ای مهر بانو مهربان یار
رهیدی ز ما همچو آهوان یار
مرا جانی، به جانانم دلی تو
چو ققنوس نسوزی آسمان یار
من آن مست و خرابم حالم نجویی
به نُوشت غرق شرابم حالم نجویی
بگردم دور تو یارا با من چه کردی؟
فتاده عزلتُ دل کبابم حالم نجویی
فرخم ای دل گر تو حبیبم باشی
گلرخم ای دل گر تو طبیبم باشی
مهرورزی بنما یکه انیست باشم
بیم مرگم نبود گر تو صلیبم باشی
پرید طیر جانم تا حبیب اش برسد
پر شکستند ، باش طبیب اش برسد
به هوای یار شوی پر و بالت شکنند
مرحمی نبود کاش غریب اش برسد
چو بینم زلفون سیه و چشم یارم
کرشمه می کند این دردانه هزارم
نثارت چون شوم دل را نه پیچان
اسیر دیده و مژگان خمار نگارم
به غمزه چون کشی آن ابروانت
به تیزی چون کُشی، خم مژگانت
هلاکت هستمُ و رحمی کن ای یار
ستانی جان ما، اسیر ابرو کمانت
ده دله
دِلا، دِل دَر دِل، دِلبسته دِل دَریایی دِلدار
دانی دِلا، دَرد دوری، دِل دِلخسته دیدار
شهی یا که امیری آخرش هیچ
به خواب گوری آخرش هیچ
به خاک عزلت افتی محبس گور
تو قُوت مار و موری آخرش هیچ
به تیر دیده ات ما را نسوزان
به آهی بسته ای ما را نرنجان
مرادت کشته ای یارا حیا کن
رهایم کرده ای در بند و زندان
به عیش عالمی مستم مأوا نخواهم
ز دنیا جز دو گل رعنا نخواهم
چو بینم مهدی و ماهان کنارم
بچرخم چرخ گردون بلوا نخواهم
مهدی ام ای پانزده آبانیم
تند و تیزی چو یوز ایرانیم
شادیم به غمها در بسته ام
برومندی به سن نوجوانیم
آمدی دیدار نازنین مهر افزون کنی
یا کزین احوال حال ما داغون کنی
پیشتر یارا بنیان عشق برچیده ای
آمدی جانا زخم دیرین خون کنی
درد را ز هر سو نویسی باز درد است
درمان گر ز آخر نویسی نامرد است
درد و درمانش نجوی از هر که ای
هر دلی محرم نگردد گرچه مرد است
امروزت را شاد باش و زندگی کن
شاید فردایی دیگر نباشد
و خورشیدی دیگر طلوع نکند
دیروزت را فدای امروز بهتری کردی
و امروز را در آرزوی فردای بهتری هستی
محک دل هرکه را جویی
در معرفت او جستجو کن
به وقتش بی همدلی های او عیان می شود
دل را دگر دلدار نیست
ما را دگر غمخوار نیست
هر دم مرا ، یادم تو را
او خفته و بیدار نیست
تقدیر تورا رفته بر این آب نوشت
حیف از دل ما، که بی تاب نوشت
عمریست بسان شعری بی قافیه ایم
راهی شُده شبُ بر خواب نوشت
نوبهار آمده است، نوید این حال دگر
فال نیکش بزنید بر این سال دگر
صحّتِ حال از خرمی دل ماست
دم غَنیمت شُمرید از فرجه و اقبال دگر
خرم آن روز که میلاد تو باشد
نگهی کن دل ما که دلشاد تو باشد
بلبل مستمُ و به میثاق تو باشم
صبح ما گذرش از بامداد تو باشد
هان دل شِنو فریاد ما
امشب، شبِ میلاد ما
شاید دگر عمری نبود
رفتی زِ ما، بی یاد ما
قدر دل پای سکوتش ننویس
بگذر از ما، سوز به عشقش ننویس
رانده ام، هیاهوی دلم را چه کنم
حرمت عشق بدار صوفی و آبش ننویس
باور کس، از بدش بدتر کنم
خاطر تو، این دلم پر پر کنم
انگ رسوایی به این عالم زنم
آرزویم حال تو کمی بهتر کنم
پَرم از خُوف پروازم که بستند
دل خونم، چه بی پروا شکستند
اِله من، دری بگشا، پناه من تویی تو
تویی جانان، کس و یاران که هستند
خوشیت رفت، همه ز سر خیره سری
حیف آن دیده ناز که ندارد چشم بصری
عمر شیرین برود، بس که به هیچش دادی
کُشتی آن عاشق زارت، ز سر بی نظری
نازنین گلی، گوهر من
دختر ماه و مه ازهر من
صد بهاران باش که تابی
ال آی، جان و جواهر من
به قربون چشمون ناز و خسته
چرا غمگین لب دریا نشسته
تو و دریا، خدا ساحل قشنگه
غم و غمگین دل دریا شکسته
دل در کَفت اسیر است
آتش نزن، حریر است
فکری به حال دل کن
عمری گذشت و دیر است
با این و آن نشستی
بی ما چرا؟ تو رفتی
گشتی در آب و آتش
ما را چنین شکستی
اسیر بند تو، بس بی قرارم
فغانِ دوریت، از دل برآرم
مرا یاد تو در دل غمین است
کجایی رفته ای دُردانه هزارم
فلک مطلا گشت از صیحه و نور
شب میلاد مَهی زیباست، چو حور
غمَم سر شد، دل ما هم بیاراست
ثنای ربّ برآرم بر این شب و سور
از چه گویم بحر تو ای بی وفا
از لِسان عمر رفته یا تلخی جُور جفا
بی وفا بودی و تو رفتی از پیش ما
قوت ما خونابه گشته، کنج این دارالشفا