پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر غمگین و مایوسم خداحافظ!اگر بعد از تو می پوسم خداحافظ!شب از تنهایی ام سرشار شد امشبو خاموش است فانوسم خداحافظ!غرور بغض قاجارم در این غربتکه مغلوب بدِ روسم خداحافظ!مرا دیوانه می نامند بعد از تواسیر آه و افسوسم خداحافظ!چه بی تابم! چه دلگیرم! چه دلتنگم!تو را با گریه می بوسم... خداحافظ!◽شاعر: سیامک عشقعلی...
ای دل آشوب! دل آزرده! بخند! بین این مردم افسرده بخند! زندگی جنگ عجیبی ست و سختتیر هم قلبت اگر خورده بخند! دست های کج تقدیر اگردلخوشی های تو را برده بخند! آرزو کن! به خوشی قصه بساز!خیر باشد و برآورده! بخند! می رسد باز به باران و بهار بغض هر غنچه ی پژمرده بخند! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
فرق داری با تمام مردم این روزهاآمدی با قصه ای سبز از گل و دلبستگی! بودنت خورشید را آورد در دنیای من با حضورت رفت از هر فصل سالم خستگی! گاه در تنهایی ات درگیر هستی با جنونمثل دیروز است در تکرار غم فردای تو ناگهان یک روز، یک جا، یک نفر در قصه ای می شود آنکس که می خواهد دل و دنیای تو! آمدی تا خنده هایت عشق را معنا کند آمدی تا بشکفد شیرین ترین مفهوم «زن» شعرهایم را به چشمان تو مدیونم هنوز آمدی از سر بگیرم زندگی را ماه من! ...
چیزی نگو از دلخوشی از خنده از عشق اینجا تنفس های مردم درد دارد! حتی بیان شاعر این شهر خشک استای کاش می شد آسمان قدری ببارد...ماها به جای زندگی مشغول مرگیم! یا خسته یا دلگیر یا دلتنگ هستیمپاشیده ایم از هم شبیه نظم ارتشما نسل فقر و ترس و خون و جنگ هستیم...از کودکی گفتند: «بابا نان ندارد!»با بوی نفت و در سیاهی قد کشیدیم! حتی برای «تیله بازی» زود بود واز زندگی چیزی به جز حسرت ندیدیم! وقتی که جان آدمی ارزش ندارداز زنده...
با دعوت ابلیس تا حوا خطا کرددرب خروجی را خدا با قهر وا کرد! بخشیده شد آن لغزش شیرین ولی حیفیک سیب ای آدم ببین با ما چه ها کرد! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
وقتی تبسم کرد سیب از شاخه افتاد!موهای دختر باز شد با بوسه ی باد!احساس آمد یک پسر تب کرد از عشقاینگونه شیرین خلق شد در قلب فرهاد...◽شاعر: سیامک عشقعلی...
دلبری دارم که الحق دیدنی ست! ناز دارد مثل گل بوییدنی ست! چشم هایش هی صدایم می زندغنچه ی لب های سرخش چیدنی ست! قد و بالایش دلم را می برد در نگاهش آسمان بوسیدنی ست! چون پلنگی قصد فتحش کرده امماه از هرجای شب دزدیدنی ست! عاشقم من! عاشقم من! عاشقم! ساده گفتم! ساده اش فهمیدنی ست!◽شاعر: سیامک عشقعلی...
کوچه غمگین، کوچه خلوت، کوچه تنها؛ شب بخیر! دوری اما با تو هستم در همین جا، شب بخیر! آخر هر بغض با لبخند می بوسم تو را ماه من! زیباست شاید صبح فردا؛ شب بخیر! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
تو شیرینی! تو زیبایی همیشه! کمی دور و همین جایی همیشه! تو را تنها تو را من می نویسم که در حکم الفبایی همیشه! غزل گیرم نباشد دست من نیست خودت شعری و می آیی همیشه! زمان در عاشقی معنا ندارد تو دیروزی! تو فردایی همیشه! و خواهش های من نبض کویر استعطش دارم به دریایی همیشهچه بی صبرانه غرقم در هوایتدر احساس و تمنایی همیشه! نوشتم یادگاری تا بماند: تو محبوب دل مایی همیشه! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
می فروشی ناز و دل ها می بریبین دلبر ها تو چیزِ دیگری! هرچه زیبا دیده بودم هیچ هیچیک سر و گردن از آن ها سرتری! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
تاریک و یخ بستهاز زندگی خستهوقتی طلوعم کرد...دنیا که زندان شدتا مرگ پایان شد عشقت شروعم کرد! در بطن غم بودمدلگیر و کم بودماین بار بیدارم...می پیچد عطر یاساز عمق این احساسمن دوستت دارم! خورشید یعنی: تو!امید یعنی: تو! هستی و من شادماین زندگی زیباستهرروز یک فرداستچون باتو آزادم! یک زمهریر سرد در من تشنج کرد شدسبز مثل دشتای جان به قربانت!تابید چشمانتلحن زمان برگشت!صد باغ سیبم کن!حالا نصیبم کن!...
می رود یک ابد و قصه ی ما می ماند! من، تو، یک کلبه ی چوبی، و خدا می ماند! زندگی قصه ی دلبستن و ماندن ها بود آخرش عشق فقط عشق به جا می ماند! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
مگه یادم می ره خانم؟تو به من زندگی دادی! تو مثل یه کوه موندی،پشت مردت ایستادی! واژه هام پیش وقارتبه گل و سجده نشستنمی بینن تورو کنارم اونا که مارو شکستنخورشید منی! با هر صبحبه هوای تو پا می شم! تو با من باشی، همیشهفاتح قله ها می شم! خداروشکر که هستی! خداروشکر که هستم! تا تهِ این ابدیت دستاتو بذار توو دستم! من به شکرانه ی عشقتهمه دنیارو می بخشم! هستی و روشنم از تو عاشقانه می درخشم...◽شاعر: سیامک ...
خسته ام! خسته تر از خسته شدن، پا نشدن! درد خوب است به یک شرط! معما نشدن!مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آبمی رسم آخر هر شعر به دریا نشدن! گره ای بسته خداوند به کارم که هنوزچاره ای نیست برایش به جز از «وا نشدن»!زندگی خون به دلم کرد در این سی و سه سال...آرزوهای مرا کشت خدا با نشدن! حال من قصه ی هر غنچه ی یخ بسته شدهبین دیروزم و در لحظه ی فردا نشدن! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
کنارت من خدا را دوست دارم! ضمیر جمع «ما» را دوست دارم! صدایم کن شبیه روز اولکه آن حال و هوا را دوست دارم!تو باشی، چتر باشد، زیر بارانتمام کوچه ها را دوست دارم! میان چشمک و آن خنده ها بود کسی گفت این دوتا را دوست دارم! منم مجنون ترین شاعر در این شهرهنوز این ادعا را دوست دارم! 🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
گل های دشت دامنت را دوست دارم! بوی خوش پیراهنت را دوست دارم! باید بخندی روز و شب در چشم هایمشیرینیِ خندیدنت را دوست دارم!من موج هستم رو به آغوشت همیشهای ساحل زیبا تنت را دوست دارم! این روسری زیباست تنها بر سر تومن رنگ لاک ناخنت را دوست دارم! خوشبخت بودن را برایم زنده کردیخانم من! زن بودنت را دوست دارم! 🟪 شاعر: سیامک عشقعلی...
و آن شب... کوچه را گریاند خانم! خدا هم در غمت واماند خانم! صدای بال جبراییل آمدنماز آخرش را خواند خانم...تمام یاس های شهر بی تو مرا در اشک می سوزاند خانم! مرا چون کوه می دیدی همیشهغمت این کوه را لرزاند خانم! حریف غیرتم دریا نمی شد!کسی مشت مرا خواباند خانم! زمین قدر تو را هرگز نفهمیدخدا این را به من فهماند خانم! تو را ای کاش دست رسم تقدیر به دنیا باز می گرداند خانم! غمم را در نبودت چاه فهمید!علی بعد از ت...
گرگِ زیبایی اتچه شاعرانهزوزه می کشد غرورش را...🟩 سیامک عشقعلی...
موهایت را باز می کنی آینه از زیبایی اتو من از شعر؛ سر می روم!🟦 سیامک عشقعلی...
روی چون ماه تو دزدیده قرار از شب من نیستی باخبر از قصه ی تاب و تب من قبله ام چشم سیاهت! شده ام بنده ی توکافرم کرده ای ای دلبرِ لا مذهب من! 🟥 شاعر: سیامک عشقعلی...
پنجره ی چشم هایت را هرروز صبح با بوسه وا می کنم به خورشید! تا عشق بتابی...زیبای من! 🟦 سیامک عشقعلی...
نشسته ام کنار تو! عزیز دلربایِ خوب! نگاه عاشقت بهار! دلم پر از دعای خوب...انار دانه می کنم به رسم فصل زندگیدوباره من! دوباره تو! دوباره ما! خدای خوب!دوباره رقص برگ ها، به ناز برف دل سپردتو دعوتی به بوسه و به عطر ماجرای خوب! بخند تا شروع رود! بخند با جنون من!بزن به قلب وسوسه! بیا در این هوای خوب...شبی که لحظه لحظه اش، همیشه شعر می شودپر است شهر و کوچه از ترانه و صفای خوبالهی از گل و غزل، بهشت باشد این جهانببارد عشق ...
انار دانه می کنم لبخند می چینم...تنفس های سرد و عطرآگین پاییز به شماره می افتد هزار پنجره شوق دارم،به پیشواز زمستان! بوسه های آبستن از عشقدیوان پدرم «حافظ»آرزوهایی سبز برای قلب های لبریز از بهار و مهر«دوستت دارم» هایی از جنس همیشهدست هایت را می گیرم،تا طلوع! موهای بلندت را باز می کنیو یلدا می شود...🟧 سیامک عشقعلی...
قطار تو را می برد و من در هیچ ایستگاهی پیاده نمی شوم! چه در ذهنم اردیبهشت را هرروز باتو قدم بزنم چه در همین لحظه همین جا ببوسمت و زیبا شوی!در هر صورت عشق مقصدی ندارد جز باتو بودن...سیامک عشقعلی...
دیدند غمگینی ولی شادت نکردند! دیدی تو را یک لحظه هم یادت نکردند! در چاه غم بودی ولی آن ناتنی ها رفتند، خندیدند، آزادت نکردند! ویران شدی و روزگارت درد می کرد دستی نیاوردند آبادت نکردند! گفتند با پروانه ها ماندن چه زیباستهرگز به این دیوانگی عادت نکردند! در اشک خواهی دید آن ها را که حتیاظهار شادی روز میلادت نکردند....▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
با هزاران چشم گاهی بد مراقب هستی و دزد اما پیش چشمت منزلت را می برد! عشق مثل آسمان آبی ست از هرجای شهر یک نفر یک روز می آید دلت را می برد! 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
عطر تو گرفته پیراهنمو دوباره دلم یه جای دور می خواد عمریه دارم ادامه می دمتاسم تو اما به یادم نمیاد...گاهی بغضی، گاهی حسرت، گاهی شوق کنارت یه جایی جامونده دلممثل انتظار یک برگشتن توو غروب غمگین یه ساحلم! من هنوز دور خودم می چرخم و گاهی وقتا هم یه رویا می سازم زندگیم شبیه زندگی نشد! بیشتر روزامو دارم می بازم! تو کی هستی؟ نمی دونم... کاشکیلحظه ای می شد تماشات کنم کودکیمو زیر و رو کردم تا یه جایی یه روزی پیدات کن...
بعداز تو عمری با هوایت گریه کردم!رفتی و ماندم در عزایت؛ گریه کردم!هربار از راه آمدم دیدم تو هستیدر خانه ام خالی ست جایت...گریه کردم...باغی که پرپرشد تمام غنچه هایشاینجاست شاید بی صفایت! گریه کردمهربار اینجا آسمان، سرخ از غمت شدبا بغض هایت...گریه هات...گریه کردمسخت است زن تنها بماند روز سختی!هی از خودم کردم شکایت! گریه کردم!شرمنده ام! چون دست هایم بسته بود و آن روز می آمد صدایت...گریه کردم...بعد از تو من با چاه ...
هرلحظه ی این زنده بودن باتو زیباستخوشحالی بی وقفه ی من باتو زیباستمن یک مخاطب در جهان دارم تو هستیخانم! اصلا شعر گفتن باتو زیباستوقتی تو باشی من خدا را دوست دارمآرامش این روزها را دوست دارمیادت می آید بار اول با خجالتگفتم: ببخشیدا! شما را دوست دارم...باید خودت را از دو چشمانم ببینییک جور دیگر دلربایی! دلنشینی! شعری پر از عشقم مرا باید بخوانیگل می کنم شاید نگاهم را بچینیگاهی کنارت غرق رودرباسی ام مندلنازکم دیگر ببخش...
خان نمی داند چه بد با بغض رعیت می کندگاه بعضی را سکوتی هم، بدعادت می کند جمع کن هوش و حواست را دلی را نشکنیآفرین بر او که در این حرف دقت می کند از گناهم چشم پوشی کن و روزی می رسد مبتلا باشد همان کس که نصیحت می کندبارها دیدم که هی دم می زند از راستیروز میدان دشنه بر قلب حقیقت می کند آدمی خاکی بماند یاد می گیرد ولیخوانده بودم فهم هم گاهی جهالت می کند در تعصب جز پشیمانی نمی بینی رفیق! وای بر آن کس که ظلم از روی غیرت م...
در اتاقم درختی هست، همسنِ پدر بزرگم! طنابی به شاخه هاش بسته امو هفت سالگی ام هرروز تاب بازی می کندتا پله های مارنقولا تا خانه های روروستا کلیسای باسیلتا نگاه خیره ی مجسمه های موآی! اشتیاقم که سرازیر شودتمام کوچه های جهان را در همین اتاق قدم می زنمآسمان روی میزم ساکن استستاره ها را استشمام می کنمچندروز پیش در مشتری پرواز داشتمامروز صبح همغروب تایتان را در قهوه نوشیدم!نمی دانم چرا همیشه از مریخ ترسیده ام! دیوا...
مشت واکردم و آن ماهی رفت...گفته بودم که تو هم خواهی رفت! تا ابد خواست بماند با منبعد یک حوصله همراهی رفت! بدترین لحظه ی دل کندن بودماند بر روی لبم آهی... رفت...شرط عشق است که مومن باشیمثل یوسف شو! به هر چاهی رفت! خواستم گریه کنم، مادر گفت: باید از پیش کسی گاهی رفت! ▪️شاعر: سیامک عشقعلی...
من غنچه ی پژمرده ی هر سال هستمچون آرزویی دیر اما کال هستماندوه هر تبعیدیِ بی خانه ام منشاید به قول مادرم دیوانه ام من! با بال هایی بسته در پرواز بودمپایان تلخی از خودِ آغاز بودم...جاری شدم در خط اول گیر کردممن روح خود را در وجودم پیر کردمگوری پر از تاریکی و تنهایی ام منمن حرف هایی دارم از جنسِ نگفتن! در چاه غم عمری ست سرگردان ترینمشد زندگی یوسف و من کنعان ترینم! من بارها کشتم خودم را در سکوتمصد ریشتر اندوه دا...
پایان سبز ماجرامی توخانم خوب شعرهامی توهرچی که دارم مال چشماتهمی پرسن و میگم خدامی تو!تو اومدی با ماه، با خورشید قلبت به رویاهای من تابیدبا تو به قدری خوب شد حالمحتی زمین با شوق من خندید!با تو همه جای جهان خوبه!هر ساعت از عمر زمان خوبه!پاداش صبرم باتو بودن بودخوشحالی بعد از امتحان خوبه!من با تو از تنهایی بیزارمزیبا میشم اسمت رو می آرمترجیح دادم عشقت رو به دنیاهر روز بیشتر دوستت دارم!از اون روزی که دل بهت دا...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارددر کوچه هایش با هوایت غرق دردماین روزها حالی نپرس از من که بدجوراین شهر را یک شعر سرخ از غصه کردمبعد از تو حسرت شد برایم مهربانیاینجا تمام مردمش قهرند با هماز ازدحام پوچشان پیداست غربتحس می کنم اینجا فقط تنهاست آدم!دور از منی... دور از منی که عاشقانهگاهی کنارت در خیالم می نشینمهرجای این دنیا که باشی باتو هستمهرچند با این فکر هم غمگین ترینم!از شهرری رد می شوم با یادت هرروزمیدان آزادی...
ممنونم از تویی که رویامو زنده کردیمدیونتم همیشهخانم خیلی مردی!توو روزایی که هیچکسدرد منو نپرسید مرحم شدی و دستاتبخشید عشق و امید از آدمای این شهر هی زخم خورده بودمتلخه ولی بگم کهقبل از تو مرده بودم!قلب منو به مرزمرگ و جنون کشوندنآیدین منم که دیدمشعرامو می سوزوندناین سمفونی همیشهتکرار بی کسی بود گردابی که توو بهتشخورشید میشه نابود من شاملوی خستهاز عشق و خنده بودمیک عمر با غرورمتنهایی مو سرودم...
زندگی دردی ست شاید نیست درمانش هنوزدر شروعش مانده ام با فکر پایانش هنوز سخت شد هرلحظه اش هرروز، هرجا، در دلمحسرتی دارم من از یک ذره آسانش هنوز قصه را غمگین نوشت از اولش شاید خدا هرکسی زخمی به دل دارد و بر جانش هنوز آب را از خون گرفتن رسمِ زشت زندگی ستاین که چیزی نیست می دانی تو از نانش؛ هنوز... جنگجوها آخرش یا زنده یا بازنده اندمن شکستم با خودم در اولین خانش! هنوز... از خدا دلگیر هستم بس که تنها مانده امنیست راهی ...
از خدایت نگو دلم خون استشاید از یاد برده آدم رامن صدایش نمی زنم چون کهدادم از دست اعتقادم را ⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
به خداوندی که هیچ اشکال در کارش نبود!سهم آدم خاک و این اندوه بسیارش نبودلطف او شد بغض ما، زندانِ گردی شد زمینبی حواسی ذره ای در خط پرگارش نبود!⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
نقش ما را در ازل ایزد به تنهایی کشیدقصه غمگین شد ولی آن را به زیبایی کشیدآه از آن سیبی که آدم خورد با یک وسوسهرنج آدم ها از آن ساعت به بد جایی کشید ⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
تو خندیدی جهان زیبا شد از عشقدلم آبی ترین دریا شد از عشققلم در دست من آمد به اعجازو دفتر سمت شعری وا شد از عشق🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
دوباره عشق زد جوانه دوستت دارم!همیشه گرم و بی بهانه دوستت دارم!خدای من شدی و می پرستمت با شعرببین! ببین چه شاعرانه دوستت دارم!◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
طوفان رفیق غیرتِ دریایی ات بوداین گوشه ای از قصه ی زیبایی ات بودیاغی شدی و آسمان را فتح کردیدیوانگی زیباترین تنهایی ات بود...◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
صدایم کن! صدایم کن دوبارهبگیر از خوابم این کابوس ها رااسیرم در شبی سرشار از مرگبچین روی سرم فانوس ها را شدم تنهایی قاجار انگار ببین در وحشتِ من روس ها را!سکوتم گور تلخ ناامیدی ستکسی می آورد ناقوس ها را لبم را مرگ می بوسد و هرباربه جانم می کشم ویروس ها را چه می خندند این مردم کنارمنمی بینند ما مایوس ها راتبی دارم و می سوزد وجودمبیاور کل اقیانوس ها را ◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
ما باز می آییم آبی تر از دریا! از سینه ی دیروزهمراه با فردا!با وسعتی از نوربا آسمانی شادهم شوق با بوسهاز هرچه غم آزاد!با چشمه ها هم فصلبا رویشی پربارما بازمی آییمبا عطرِ گندم زارهرروز این لبخندتکرار خواهد شدخورشید در شعرمبیدار خواهد شد!ما باز می آییماین قصه سبز از ماستتا عشق می رقصدتا زندگی زیباست! شاعر: سیامک عشقعلی...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ غرور...
ای شکوه سبزِ زیبایی!آخرین سرود دریایی!خسته ایم! خسته از این بغضبا کدام جمعه می آیی؟شاعر: سیامک عشقعلی...
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!به هرچه آفرید هنرمند سلام! به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره هابه زندگی، به عشق، به لبخند سلام!شاعر: سیامک عشقعلی...
مشتاقِ با من بودنی! جوری که باید نیستم!یک روز می آیی ولی، آن روز... شاید نیستم! شاعر: سیامک عشقعلی...
مثل طرح های قاجاری!مثل سیبِ سرخِ تب داری!باشکوه مثل یک دریاهرچه زیباست، تویی! آری!هرچه چشمِ شور، دخترجان!از تو دورِ دور! دخترجان!شعر هرچه هست، تقدیمِ:خدای غرور! دخترجان!مثل کوچه های تبریزی!مثل کوردها دل انگیزی!ای شمالِ خاطرات سبزای جنوبِ زردِ پاییزی!خنده خنده ناز می پاشیکاش کاش! سهم من باشی!صورتت که ماه می مانددستِ عشق کرده نقاشی!بنده ات شدم! خدایم تو!ای دلیلِ شعرهایم تومی شود که مال من باشی؟آرزو شدی ...